زندگی بهتر

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه هم اتاقی جدید واسمون اومده...اتاقمون رسما سه نفره شد:(

یه کم سختمه.از اسفند پارسال که اومدم اینجا اتاقمون دو نفره بوده،تازه شهرزادم سه شنبه تا جمعه خوابگاه نمی موند.نصف هفته اتاق مال خودِ خودم بود. حالا اما هم اتاقی جدید اصفهانیه و دانشجوی دکتری و دائم خوابگاه میمونه.اولش که اومد اتاق رو ببینه پرسید شب ها چه موقع میخوابید ما هم گفتیم قبل دوازده،اونم گفت آره منم زود میخوابم.منم براش قشنگ تبیین کردم که لامپ تا 12 میتونه روشن باشه مگر اینکه همه بخوان بخوابن!

بعدم گفتش که من صبحا واسه نماز بلند میشم،ساعتم زنگ میخوره،صدا میده،شما از این بابت مشکلی ندارین؟ ما هم گفتیم نه، مشکلی نداریم.گفت میرم بقیه ی اتاقایی که جای خالی دارن رو می بینم ولی احتمالا همین اتاق رو انتخاب می کنم.اتاق دلباز و مرتبی دارین! ما هم تو دلمون تف و لعنت فرستادیم به خودمون با این اتاق دلباز و مرتبمون.

تا بره و بیاد با شهرزاد رفتیم سرپرستی و غیر مستقیم یه صحبتایی کردیم که اگه سرپرسته باهوش بود منظور ما رو میگرفت ولی متاسفانه باهوش نبود! چون دختره اومد هم اتاقیمون شد.

شایدم باید رک و راست می گفتیم ایشون رو نفرستن اتاقمون! ولی صورت خوشی نداشت! فقط گفتیم مثل اینکه قرار بوده کس دیگه ای بیاد اتاقمون و فامیل طرف رو گفتیم و شک انداختیم تو دلش که یکی این اتاقو رزرو کرده :دی 

ولی راستشو گفتیم.واقعا یه خانم جباری نامی قرار بود بیاد،رزیدنت نورولوژی هم بود!

بعد که دختره برگشت یه خانم مسن هم همراهش بود و گفت که مامانم هستن، ایشونم اتاقو ببینن و بپسندن دیگه حله! ما هم اینجوری بودیم O_o

اتاق رو پسندیدن و گفتن ما از همین الان همینجا مستقر میشیم.گفتیم بفرمایید.شروع کرد صحبت کردن که من وسایلمو گذاشتم تو نگهبانی دانشکده ی دارو سازی و الان تشک و پتو نداریم! تصمیم گرفتن برن از نمازخونه چند تا چادر نماز بیارن و یه جوری تا صبح سر کنن.

من یه تشک و یه بالش و یه پتوی مسافرتی اضافه دارم که تقدیمشون کردم و شهرزادم ملافه و یکی از پتوهاشو داد و همه چی جور شد و تقریبا راحت خوابیدن.ولی مامانه خیلی معذب بود.دوست نداشتم معذب باشه.ولی نمیتونستم سر صحبت رو باهاشون باز کنم.نشسته بودم دکمه های مانتومو می دوختم.

دختره اسمش خدیجه ست،دختر خوبیه،ساکت و با شعوره. ولی خب من کلا نسبت به هم اتاقی جدید مقاومت نشون میدم.نمیتونم بپذیرم.کم کم درست میشه احتمالا.راستش دوست داشتم یکی رو بفرستن اتاقمون که رشته ش و سطحش از خودم بهتر باشه یه ذره انگیزه ایجاد شه :دی البته فقط این نیستاا،کلا استایل دختره به ما نمیخوره،خیلی فرق داره با ما! 

الانم میتونم برم به سرپرسته بگم اینو نفرستن ولی نمیدونم چرا نمیرم.از طرفی شاید همچین کاری فقط ضایع کردن خودم باشه چون سرپرسته دلیل منطقی میخواد ازم.از طرفی هم میگم خب خره خوب بود یه دختر پر رو و از خود راضی و پر حرف هم اتاقیت میشد؟این یه اپسیلون آرامشی هم که داری ازت می گرفت؟بشین سر جات زندگیتو بکن دیگه!


  • مریم

واقعا حیفم میاد شما این دلبرا رو نبینید:)
هر روز علاوه بر آب کلی عشق بهشون میدم و قربون صدقه شون میرم:)








  • مریم

کلی خستگی با خودم آوردم خونه ولی انقد خوابیدم که الان واقعا خستگیم در رفته! این چند شب خیلی خوب خوابیدم و روزا هم تقریبا از ساعت ۲ تا ۶ بعد از ظهر خوابیدم.سعی کردم خیلی خودمو قاطی مسائل خونه هم نکنم که اعصابم راحت باشه.

بعد جالبه یک ذره هم نگران درسام و کارام نبودم.میدونم فردا برم خوابگاه دوباره استرس کارا رو سرم آوار میشه اما خب دارم از زمان حالم لذت میبرم! یعنی واقعنااا

دوشنبه سوم آبان سمینار دارم،موضوعش هم حافظه هست! هنوز اقدام خاصی براش نکردم.این هفته باید بصورت چکشی سر و ته این قضیه رو هم بیارم.

درسامم که اندازه ی یه کوه تلنبار شده رو هم، مثلا قراره معدلمو برسونم ۱۷ و نیم.اما درس نمیخونم اصلا.سر کلاس هم چرت و پرت تحویل استاد میدم،لبخندم میزنم خیر سرم! 

دیدین یهویی پاییز شد؟ شیراز دم صبح سرد میشه ولی ظهراش هنوز تابستونه.  خونه که اومدم دیدم رسما پاییزه! هوا سرده، بخاری هم روشنه! 

فوبیا گرفتم.همش میترسم سرما بخورم.اینجا هم خواهرم و دخترش بدجوری سرما خوردن،همش هم تو حلق منن! پارسال خیلی سرما خوردم اما امسال نباید تکرار شه.شدیدا تو فاز پیشگیری هستم.این موضوع کمی تا قسمتی رو اعصابمه

دیگه اینکه یه پیجی هست تو اینستا که خیلی خوبه،خصوصا کپشناش!  البته من که اینستا ندارم ولی از بس خوب بود اون پیج و پابلیک هم بود،من میرم میبینمش کماکان.آدرسشم میذارم اینجا،برید خوش باشید:))

  • مریم

وبلاگمو دوست دارم

برام آرامش میاره،دلگرمم میکنه،امیدوارم میکنه

فقط کافیه وقتی از چیزی ناراحتم،بیام اینجا و بنویسمش.ناراحتی ها و خستگی هام دود میشن و میرن هوا...


+ :)



چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
   برو که هیچ کس ندا،به گوشِ کر نمی زند 




  • مریم
اعتمادم رو به آدم های اطرافم از دست دادم.انگار دارم مرحله ی جدیدی از زندگی رو تجربه می کنم.تازه فهمیدم اطرافم چه خبره! 
به آدم ها نباید اعتماد کرد،نباید حرفهای دلت رو براشون گفت،نباید از درونیاتت حتی به یک دوست صمیمی هم گفت! 
باهات طرح دوستی میریزن و انرژی صرف میکنن تا باهات دوست بشن بعد ازت سوء استفاده می کنن! 
بهت وعده ی الکی میدن و به وقتش میزنن زیر همه چی
دو رویی میکنن، قول میدن و عمل نمی کنن،بهت نا رو میزنن، بهت دروغ میگن، تو رو پیش بقیه سیاه می کنن،بعضی آدم ها نفرت انگیزن...

"شهرزاد،نرگس،دکتر ت" اسمتون رو فراموش نمیکنم :(

+تا اطلاع ثانوی به هیچ کس اعتماد ندارم، حتی اونایی که بهترین و خالص ترین به نظر میرسن!
+متاسفانه من اشکم دم مشکمه
+انقدر خسته م که دلم میخواد سال ها بخوابم
+گاهی تصور میکنم جایی روی آسفالت دراز کشیدم و یه غلتک، خیلی آروم از روم رد میشه.آنقدر آروم که له شدن سلول هامو حس کنم.دوست دارم همه ی وجودم تخلیه شه



  • مریم

وقتی خسته و خوابالود توی اتوبوس نشسته بودم و مثل راننده ی اتوبوس منتظر بودم که چراغ سبز شه،پسر جوونی رو دیدم که سعی داشت با ماشین ۲۰۶ش از بین سایر ماشین ها راهی پیدا کنه و به مسیرش ادامه بده.طرز خم شدنش روی فرمون و سرک هایی که با حرکات تند به بیرون و سمت چپ میکشید بنظرم خنده دار اومد.فکر کردم اگر یکی از بالا ما آدم ها رو نگاه کنه تصاویر مسخره ای رو میبینه.آدم کوچولوهایی که سوار قوطی های فلزی شدن و سعی دارن از همدیگه جلو بزنن تا به مقصدشون برسن.توی این مسیر کلی حرص میخورن و بی قانونی میکنن و فکرشون رو با موضوعات مربوط به عبور دادن قوطی از یه خیابون باریک یا پیدا کردن جایی واسه پارک کردن قوطی ها مشغول میکنن.بعضی هاشون حتی به همدیگه فحش میدن! 


Image result


جالبه که پا داریم،میتونیم راه بریم،بدوییم و بپریم... اما واسه کوتاهترین مسیرها هم یه قوطی بزرگ و دست و پا گیر رو دنبال خودمون می کشیم اینور و اونور



+این نوشته اهمیت و ضرورت قوطی ها  رو زیر سوال نمیبره اما طرز استفاده ی ما از ابزارهایی که در اختیار داریم همچنان زیر سواله!!

  • مریم

دلتنگی و هزار تا حس دیگه، یهو هجوم آورده بود به قلبم و اشکم رو درآورده بود.میخواستم بهش فکر نکنم،اصلا ارزش فکر کردن نداشت.فکر کردن بهش خشمی رو در من زنده میکرد که خوب نبود.

بعد به ذهنم رسید که این حالت ها همش بخاطر تنهاییه.هر کسی حرف هایی داره،هرچند ساده و پیش پا افتاده که دوست داره برای کسی به زبون بیاره.من کسی رو نداشتم که اونقدر بهش نزدیک باشم تا حرف های ساده و پیش پا افتاده م رو براش بگم.

اگر هم کسی بود، لابد بعداً بهم ثابت میکرد که مناسبم نبوده.

اما حقیقت اینه که بعضی چیزا رو تنهایی نمیتونم تحمل کنم.حداقل باید یکی باشه که بهم امید و انگیزه بده.بهم بگه که یه روز همه چی درست میشه.که نیازی نیست انقدر نگران باشم و خودخوری کنم...

کاش الان پارسال بود.



+ طی یک حرکت بشدت انتحاری، اینستاگرامم رو نابود کردم :/

  • مریم

نمیخوام ناله کنم...

ولی حالم یه طوری شده که یه لحظه متوجه میشم اشک تو چشام جمع شده و بغض تو گلومه...

  • مریم

+امروز خیلی یهویی راز خوشمزه شدن کلم پلو رو فهمیدم.اول اینکه از سبزی تازه استفاده کنید و دوم هم اینکه حواستون نباشه و پیمونه ی فلفل از دستتون ول شه تو غذا :))

+جدیداً طوری شده که شبا پای لپتاپ رو زمین خوابم میبره.یهو بیدار میشم می بینم ساعت سه شده.پا میشم میرم تو تخت میگیرم میخوابم.خیلی هم لذت بخشه.مث بچگیام.ولی صبح خیلی سرد میشه.با اینکه در و پنجره ها رو می بندم و پتو رو میکشم سرم اما باز صبح نوک دماغم یخ میزنه.کلی هم ویتامین C میخورم که سرما نخورم.پارسال از بس سرما خوردم رکورد زدم 

+احساس بیهودگی میکنم.نمیدونم چرا! نمیخواستم به روی خودم بیارم ولی واقعا همچین حسی دارم!!

+چی بود این فیلم "ماهی و گربه" ؟ خوشم نیومد! پس چرا انقد جایزه گرفته و تحسین شده؟ نکنه من نمی فهمم.ممکنه من نفهمم خب.ولی فیلمش خوب نبود :|

+این آهنگ رو گوش بدید،با سلیقه ی من بیشتر آشنا شید

+پاییز یه حس خوبی بهم میده.کاش پاییز امسال پر از اتفاقای خوب باشه ^___^

  • مریم
                                                           
                             
                             
                             
                             



+ ماشالا به این رو :| جالب اینجاست من اصلا ورودی های جدید،از جمله این خانم رو ندیدم!

+آدرس خوابگاه رو هم از یکی دیگه گرفته،دنبال جزوه و کتاب هم هست!احتمالا میخواد بیاد فضولی ! میخوام بهش اسمس بدم بگم من نیستم،همون شنبه میتونی تو دانشکده منو ببینی:دی خوابگاه خونه ی منه! نمیشه هر کسی سرشو بندازه پایین بیاد پیشم که!

+بدم میاد بدون اجازه شماره مو میدن به هرکی دلشون خواست! 

+فک کرده اینجا تلگرامه!

+احساس میکنم داره از یه ورژن دیگه ی مائده رونمایی میشه:|

+عکس جدید اضافه شد! دمشو قیچی کردم :))

+عصبیم کرد.منم تند برخورد کردم.ولی لازم بود

 
  • مریم