زندگی بهتر

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوبار نوشتم و هر دوبار نوشته هام وقتی به کلمه ی لامصب رسیدم پرید:/

اصلا به درک که داشتم درباره ی کتاباییه که میخونم و درسایی که نمیخونم و برنامه هام میگفتم :/

  • مریم

امروز گرچه حراست دم در خوابگاه بخاطر اینکه شال پوشیده بودم باهام برخورد خوبی نداشت اما از اون روزایی بود که خیلی انرژی داشتم و پر بودم از افکار مثبت.در این حد که دوست داشتم لباسامو پاره کنم و پرواز کنم برم ...!


  • مریم

اعتراف می کنم که تا همین پارسال وقتی سرما میخوردم مثل این بود که تمام بدبختی های عالم روی سرم خراب شده باشه.بشدت بی انگیزه و غمگین می شدم و خیلی هم گریه می کردم.اونقدر روحیه م داغون می شد که روحم بیشتر از جسمم در عذاب بود! 

اما این بار حال روحیم خیلی خوبه! حتی میتونم بگم تا حدی "های" هستم! همون روز اول رفتم کلی میوه و سبزیجات خریدم،سوپ درست کردم،شلغم خوردم.تا جایی که تونستم خوابیدم و استراحت کردم.خلاصه کلی به خودم رسیدم! 

نمیدونم چی باعث این تغییر شده،اما هر چی که هست من با آغوش باز ازش استقبال میکنم و خوشحالم.

شاید به مرحله ی جدیدی از استقلال رسیده باشم.

البته هنوز هم وسواس های خاص خودمو دارم.بشدت مراقبم سرماخوردگی رو به کسی انتقال ندم تا از عذاب وجدانش در امان بمونم.

+ مامانم دو روزه که شیرازه و میدونه من سرما خوردم.امروز زنگ زده و میون حرفاش گلایه کرده که چرا بهم زنگ نزدی،سراغی ازم نگرفتی! تو دلم گفتم خب عزیز من تو چرا نیومدی سراغ من؟ من که این دو روز یا کلاس داشتم یا خواب بودم. اما هیچی نگفتم.حتی کم توجهی مامانم هم واسم خنده دار شده:))

  • مریم

بالاخره سرما خوردم.میدونستم این تعطیلات و خونه رفتن نتیجه ش یه سرماخوردگی حسابیه.اختلاف دما کار خودشو کرد!از دیروز فاز پیشگیری رو شدید تر کردم اما فایده نداشته.امشب هم قرص کلداکس و آبجوش با آبلیمو و عسل خوردم.آب نمک هم غرغره کردم و سیستم تنفسی فوقانیم رو هم با آب نمک شستشو دادم.دو تا قرص ویتامین سی هم خوردم.بی صبرانه منتظر فردا هستم ببینم روی سرماخوردگی رو کم کردم یا نه :)) به هر حال التماس دعای خیر دارم:)

امروز یه مکالمه ی جالب با همکلاسیم داشتم.بد نیست اینجا تعریفش کنم.بیشتر از دو هفته پیش بود که یکی از اساتید سر کلاس گفت یکی از دانشجوهام خیلی زحمت کشیده و تونسته آخرین ویرایش کتاب های تکست جنین شناسی رو گیر بیاره.واسم فرستاده تو تلگرام اما من گوشیم مشکل داره نمیتونم بفرستمش رو سیستم اتاقم.(در واقع بلد نبود این کار رو انجام بده)بعد رو کرد به من که خانم فلانی شما که نماینده ی کلاسی(خیر سرم!) بیا فایل ها رو برات بفرستم، به بچه هاتون هم بده.منم بعد از کلاس رفتم پیشش و دیدم میخواد از طریق تلگرام بفرسته!!! که من نداشتم.شماره ی پریسا همکلاسیم رو بهش دادم که بفرسته واسه اون و من از پریسا بگیرم. از طرفی به استاد قول دادم که فایل ها رو بریزم روی فلش و براش ببرم که بتونه با کامپیوترش بازشون کنه و استفاده کنه.قرار شد پریسا دانلودشون کنه و من ازش بگیرمشون.یه روز گذشت دانلود نکرد.دو روز گذشت باز دانلود نکرد.هر بار بهش یادآوری میکردم میگفت باشه ولی انجامش نمیداد.بهانه های مختلف میاورد.یه بار می گفت هر کاری میکنم دانلود نمیشه.یه بار میگفت سرعت کمه.یه بار میگفت یادم رفت.خلاصه دو هفته ی تمام طولش داد تا به امروز که دیگه دیدم انگار نمیخواد اینا رو دانلود کنه گفتم بفرستشون واسه لاله،فرستاد و لاله ظرف ده دقیقه دانلودشون کرد.پریسا وقتی دید دانلود شد رو کرد به من و با لحن خاصی گفت مریم خیلی عجله داری واسه این کتابا،خوب حوصله ت میشه بشینی اینا رو بخونی!!  اینو که گفت دوزاریم افتاد! این بنده خدا فکر میکرده من که دارم شور این کتابا رو میزنم بخاطر اینه که میخوام بخونمشون و تمام تعللش بخاطر این بوده که من نخونم اینا رو یا دیر تر به دستم برسه!در حالیکه من به استادم قول داده بودم کتابا رو ببرم واسش.بعد هم با یه لحنی که انگار زورش گرفته گفت امشب میرم واسه خودم دانلودشون میکنم! من و لاله همدیگرو نگاه کردیم و یه لبخند زدیم.لاله هم متوجه شده بود.قبلا هم همچین رفتاری دیده بودیم ازش. قبلا خیلی ناراحت میشدم ولی امروز خنده م گرفته بود.جالب اینجاست ژست انسانیت و دوستی و رقابت سالم هم میگیره همیشه.

اگر کسی بخواد در کاری موفق بشه،راهش رو پیدا میکنه،از زیر سنگ هم که شده باشه پیدا میکنه.متاسفانه پریسا فکر میکنه با این رفتاراش میتونه کاری از پیش ببره.من اگر بخوام کتاب تکست بخونم منتظر نمیمونم استادم فایلشو بهم بده.نموندم هم!جالب اینجاست که استاتوس واتساپ این خانم اینه:

"نمیدانم چرا مردم حرف زدن با دهان پر را بد میدانند اما حرف زدن با مغز خالی را نه"

نمیگم رفتارش برام مهم نیست،که اگر نبود درباره ش نمی نوشتم.خیلی دوست دارم تمرین کنم و به جایی برسم که رفتار چنین آدمایی واسم اهمیت نداشته باشه.

من واقعا از وقتی وارد دوره ی ارشد شدم از دوستان و اطرافیان جدیدم رفتار صادقانه ای ندیدم.جز لاله که آدم درستیه بقیه یه جورایی شیشه خورده دارن.هنوز نتونستم یه دوست واقعی واسه خودم پیدا کنم.یا حداقل کسی که به معیارهای دوست یابیم نزدیک باشه :(



  • مریم

با دوستم رفته بودیم خرید،یکی از مناطق تقریباً بالای شهر.تو یه فروشگاه بودیم که ویترین خیلی شیکی هم داشت.دوستم تو اتاق پرو بود که یه دختر جوون اومد داخل. تیپ ساده و متوسطی داشت.مانتو و شلوار مشکی با کفشای چرم ،یه سوییشرت آبی هم پوشیده بود.با مقنعه.هیچ آرایشی نداشت و از سرمای هوا هم یه کم پوستش قرمز شده بود.

مغازه با اینکه کوچیک بود ولی سه تا فروشنده داشت.سه تا پسر جوون.یکیشون با اندامی لاغر و ریزه میزه،موهای فر و تقریباً  بلند،عینک فلزی گرد و کفشای آل استار قرمز مشغول کمک به یکی از مشتری ها بود تا کفش انتخاب کنه.در واقع داشت کفشه رو مینداخت به مشتری.

اون دخترخانم یه دوری تو مغازه زد و دست گذاشت رو یه پالتو و از همین پسره قیمتش رو پرسید.پسره با صدای بلند گفت قیمتش هست یک میلیون و هفتصد هزار.....ریال.دختره یه لبخند خیلی کوچولو زد.

اون خانمه که داشت کفش پرو میکرد با تعجب برگشت گفت یک میلیون؟

پسره با افتخار گفت بله
دختره گفت به ریال دارن میگن...
خانمه رو به پسره گفت داری مسخره ش میکنی؟!!!! 
پسره گفت نه خانم،قیمتش یک میلیون و هفتصد هزار ریاله!

دختره دوباره قیمت یه پالتو دیگه رو پرسید و دوباره پسره با صدای بلند گفت اینم یک میلیون و چهارصد و پنجاه هزار ریال.

جو طوری بود که انگار پسره قصد تحقیر اون دختر رو داشت.لحنش هم بد بود.دختره هم دیگه هیچی نگفت.ساکت از مغازه رفت بیرون.دوست منم لباسه رو پسند نکرد و تشکر کردیم و رفتیم.

چند دقیقه بعدش تو ایستگاه مترو دختره رو دیدیم نشسته بود رو صندلی داشت مث ابر بهار گریه میکرد.حواسش به اطرافش نبود.گریه میکرد و تند تند اشکاشو پاک میکرد ولی صورتش خشک نمیشد.

من و دوستم غمباد گرفته بودیم. نمیدونم چی تو دل دختره میگذشت.نمیدونم به چی داشت فکر میکرد.

به اون پسره ی احمقِ ریقو؟ 

به تیپ و قیافه ی خودش؟ 

به جامعه ی بیشعور پرورش؟

به چی؟به چی داشت فکر میکرد؟

 :((((



  • مریم

1- آیا در مسیر درستی هستم؟ 

2- پای راستم درد میکنه، در واقع انگشت شست یا شاید هم شصت پای راستم درد میکنه. چرا؟ چون امروز بد راه رفتم.تمام بعد از ظهر داشتم تلاش میکردم جوری راه برم که روی سنگ های صیقلی کف مجتمع سُر نخورم و نتیجه ش شده این درد.

3- یکی دو هفته ای میشه که درس نمیخونم.عوضش افتادم دنبال فیلم دیدن و کتاب خوندن و وبگردی باطل.البته باطلِ باطل هم که نه.مثلا سعی کردم یاد بگیرم چجوری میشه مراقبه کرد.یکی گفت مثنوی بخون کمکت میکنه اما نمیدونم چرا تو کتابخونه ی خوابگاه و دانشکده مثنوی پیدا نمیشه.فک کنم اگه حافظ بخونم هم خوب باشه. ولی خب در حال حاضر دارم " داستان سیستان " رضا امیر خانی رو میخونم.این رضا امیر خانی خیلی خوبه.من که دوستش دارم.اکثر کتاباشو خوندم.ولی معروفترین کتابشو هنوز نشده که بخونم. 

4- آخر هفته ها خیلی خودمو اذیت میکنم.شب بیداری میکشم و جبرانش هم نمیکنم.دیروز مدیر گروهمون میگفت بنظر خودت شماها دانشجوی post graduate هستین؟ منم گفتم نه :|

(مدیر گروهمون از عبارت post graduate خیلی خوشش میاد و حاضر نیست به جاش بگه تحصیلات تکمیلی )

سوال من اینه که دانشجوی تحصیلات تکمیلی باید چه جوری باشه؟

ولمون کنین بابا.تمام انگیزه هامو سوزوندن، خسته م کردن، امیدمو ازم گرفتن ،حالا میگن شما پرفکت نیستین.نه اینکه خودشون پرفکتن! به مدیر گروهمون گفتم تا حالا شده تو این گروه کسی تشویق بشه؟ تا حالا کسی تحسین شده؟ لازم نیست جار بزنید،ولی اگر یکی یه حرکت خوبی کرد در گوشش بگین هی فلانی آفرین، ما حواسمون بهت هست.

5- اصلا هر چی سعی کنی بهتر بشی بیشتر تخریب میشی.از بس فضولن و  حسودی میکنن.به من چه که کی چیکار میکنه؟ من سرم تو کار خودمه، ولی نمیدونم چرا بقیه سرشون تو کار خودشون نیست! 

شما فکرشو بکن،تلگراممو پاک کردم،بعد همکلاسیم به هر استادی که میرسه بحث رو باز میکنه و با خنده میگه که فلانی تلگرامشو پاک کرده! واقعا منظورش چیه؟ من که نمی فهمم.اصلا قصدش چیه؟ 

هر کسی تلگرامشو پاک کنه یعنی به تازگی از یه رابطه اومده بیرون؟ کام آآآن! آدما رو با دید محدود خودتون نبینید! گور پدر رابطه! چه ربطی داره اصلا؟

هر کسی تلگرامشو پاک کنه یعنی سرش یه جای دیگه گرمه؟

حذف کردم چون فکر کردم وقتمو جور دیگه ای بگذرونم بهتره.حذف کردم چون حجم زیاد  اطلاعاتی که از کانال های خوبی که عضو بودم برام بی استفاده شده بود.حذف کردم که به جاش شبا زودتر بخوابم! که به جاش کتاب بخونم.کتاب واقعی! حذف کردم چون دلم خواست.مگه من میگم تو چرا فلان کارو کردی؟ به تو چه اصلا؟ 

6- دیروز وسط کلاس، وسط کلام استاد، مائده اومده تو کلاس که یه کلید اینجا جا نمونده؟گفتیم نه! خب جوابتو گرفتی راهتو بکش برو دیگه! وایساده با لودگی میگه استاد زمان ما ، حق نداشتیم کتاب فارسی بیاریم سر کلاس، چطور شده این بچه ها کتاب فارسی میخونن؟ استاد لبخند زد ولی من با صدای بلند گفتم خانم فلانی لطفا وقت کلاس ما رو نگیر! 

منظورش از زمان ما پارساله. بعد انگار مثلا این خانم کتاب تکست میاورده و بلد هم بوده بخونه!!! کیه ندونه همه شون کتاب فارسی میخوندن ولی  تکست می آوردن سر کلاس که استاد رو خر کنن. 

عصری هم که بر میگشتم خوابگاه،دیدمش یه تیپ خفن زده بود داشت می رفت بیرون.بهش گفتم مواظب خودت باش هوا خیلی سرده.با یه حالت فخر فروشانه ای گفت یار که باشه گرمای عشقش آدمو گرم میکنه! من واقعا نمیدونم کدوم اسکولی یار اینه :| 

ولی یه سوال

واقعا تیپ زدن و آرایش دخترا انقدر واسه پسرا مهمه؟مهم نیست چی تو کَلّشه؟ مهم نیست سطح شعورش چه قدره؟ 

آها!! خب اینا هم مهمه اما بالاخره باید خوشکل و سانتی مانتال هم باشه دیگههه :|


7- فکر لعنتی اپلای کردن ولم نمیکنه.همش تو سرمه.ولی حوصله شو ندارم.راستش تا الان نتونستم آینده ی درستی رو واسه خودم تصور کنم.حتی تا دو سال دیگه رو هم نمیتونم تصور کنم.قبلا میدونستم چی میخوام.همیشه خودمو توو طبقه ی هشت دانشکده پزشکی تصور میکردم.اما الان نمیدونم چی و کجا رو تصور کنم.اینجوری که مامانم داره جهیزیه میخره احتمالا باید یه آپارتمان یه خوابه ی اجاره ای رو وسطای شهر تصور کنم :|

8- عصری توو اتوبوس،چشمامو بسته بودم و به چیزای خوب فکر میکردم.سعی میکردم آروم باشم.درست لحظه ای که چشمامو باز کردم اتوبوس تو ایستگاهش متوقف شد.فک میکنین اسم ایستگاهش چی بود؟ ایستگاه بهشت!

  • مریم