زندگی بهتر

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

دارم دست و پا شکسته زبان میخونم. با خودم قرار گذاشتم زبان خوندن برنامه ی هر روزم باشه اما خب عملی نمیکنم. از این بی اراده بودنم متنفرم. از اینکه حتما باید یه نیروی بیرونی منو به سمت یه کاری بکشونه. یه دختره هست که یه کمی باهاش دوستم. برای انجام هر کاری نیاز به یه پایه داره. هی به من پیام میده میگه مریم جان پایه ای بریم فلان جا؟ پایه ای فلان کارو بکنیم؟ منم هر بار یه جوری از سر خودم بازش میکنم. بعضی وقتا اما موفق نیستم و پایه ش میشم. بد هم از آب در نمیاد. به جز یه بار که میخواستیم دو نفری بریم کوه و هرچی رفتیم راه رو پیدا نکردیم. نشستیم لبه ی خیابون صبحانه خوردیم و درباره ی موضوعات نچسب حرف زدیم. اون موقع دوتامون قبل از دفاع بودیم و مغزامون پر از بولشیت بود. اون یه نگرانی دیگه هم داشت از اینکه تا حالا هیچ دوست پسری نداشته و چون از آسیب دیدن میترسه وارد رابطه با پسرا نشده . من هی میخواستم قضیه رو براش عادی کنم که حالا چیز خاصی هم نیستن پسرا و اینا :)) ولی فایده نداشت. قضیه براش عادی نمیشد. کلا همینطوریه،تا یه چیزی رو تجربه نکنی نمیفهمی ارزشش چقدره و این انرژی که براش گذاشتی هدر رفته یا نه. بعد هم از حرفام ناراحت شد و برداشت بد کرد. البته همین آدم واسه کارای اصلیش دنبال پایه نیست. زبانشو خوند،مدرک آیلتسشو گرفت، اپلای کرد و پذیرش هم گرفت. بدون پایه. اما واسه دشت و دمن و استخر و بازار و مطب دکتر و آرایشگاه پایه میخواد. درست برعکس من. من این جاها رو دوست دارم تنهایی برم. برای زبان اما انگار برنامه م داره شکست میخوره و احتمالا کلاس زبان ثبت نام کنم. متنفرم از اینکه وقتم رو به بطالت بگذرونم. به اینستاگردی، به خواب زیادی، به سریال دیدن های پشت سر هم و بدون کنتور. 

خیلی کارا باید انجام بدم. داره دیر میشه انگار

  • مریم