زندگی بهتر

158

دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ق.ظ

یه هم اتاقی جدید واسمون اومده...اتاقمون رسما سه نفره شد:(

یه کم سختمه.از اسفند پارسال که اومدم اینجا اتاقمون دو نفره بوده،تازه شهرزادم سه شنبه تا جمعه خوابگاه نمی موند.نصف هفته اتاق مال خودِ خودم بود. حالا اما هم اتاقی جدید اصفهانیه و دانشجوی دکتری و دائم خوابگاه میمونه.اولش که اومد اتاق رو ببینه پرسید شب ها چه موقع میخوابید ما هم گفتیم قبل دوازده،اونم گفت آره منم زود میخوابم.منم براش قشنگ تبیین کردم که لامپ تا 12 میتونه روشن باشه مگر اینکه همه بخوان بخوابن!

بعدم گفتش که من صبحا واسه نماز بلند میشم،ساعتم زنگ میخوره،صدا میده،شما از این بابت مشکلی ندارین؟ ما هم گفتیم نه، مشکلی نداریم.گفت میرم بقیه ی اتاقایی که جای خالی دارن رو می بینم ولی احتمالا همین اتاق رو انتخاب می کنم.اتاق دلباز و مرتبی دارین! ما هم تو دلمون تف و لعنت فرستادیم به خودمون با این اتاق دلباز و مرتبمون.

تا بره و بیاد با شهرزاد رفتیم سرپرستی و غیر مستقیم یه صحبتایی کردیم که اگه سرپرسته باهوش بود منظور ما رو میگرفت ولی متاسفانه باهوش نبود! چون دختره اومد هم اتاقیمون شد.

شایدم باید رک و راست می گفتیم ایشون رو نفرستن اتاقمون! ولی صورت خوشی نداشت! فقط گفتیم مثل اینکه قرار بوده کس دیگه ای بیاد اتاقمون و فامیل طرف رو گفتیم و شک انداختیم تو دلش که یکی این اتاقو رزرو کرده :دی 

ولی راستشو گفتیم.واقعا یه خانم جباری نامی قرار بود بیاد،رزیدنت نورولوژی هم بود!

بعد که دختره برگشت یه خانم مسن هم همراهش بود و گفت که مامانم هستن، ایشونم اتاقو ببینن و بپسندن دیگه حله! ما هم اینجوری بودیم O_o

اتاق رو پسندیدن و گفتن ما از همین الان همینجا مستقر میشیم.گفتیم بفرمایید.شروع کرد صحبت کردن که من وسایلمو گذاشتم تو نگهبانی دانشکده ی دارو سازی و الان تشک و پتو نداریم! تصمیم گرفتن برن از نمازخونه چند تا چادر نماز بیارن و یه جوری تا صبح سر کنن.

من یه تشک و یه بالش و یه پتوی مسافرتی اضافه دارم که تقدیمشون کردم و شهرزادم ملافه و یکی از پتوهاشو داد و همه چی جور شد و تقریبا راحت خوابیدن.ولی مامانه خیلی معذب بود.دوست نداشتم معذب باشه.ولی نمیتونستم سر صحبت رو باهاشون باز کنم.نشسته بودم دکمه های مانتومو می دوختم.

دختره اسمش خدیجه ست،دختر خوبیه،ساکت و با شعوره. ولی خب من کلا نسبت به هم اتاقی جدید مقاومت نشون میدم.نمیتونم بپذیرم.کم کم درست میشه احتمالا.راستش دوست داشتم یکی رو بفرستن اتاقمون که رشته ش و سطحش از خودم بهتر باشه یه ذره انگیزه ایجاد شه :دی البته فقط این نیستاا،کلا استایل دختره به ما نمیخوره،خیلی فرق داره با ما! 

الانم میتونم برم به سرپرسته بگم اینو نفرستن ولی نمیدونم چرا نمیرم.از طرفی شاید همچین کاری فقط ضایع کردن خودم باشه چون سرپرسته دلیل منطقی میخواد ازم.از طرفی هم میگم خب خره خوب بود یه دختر پر رو و از خود راضی و پر حرف هم اتاقیت میشد؟این یه اپسیلون آرامشی هم که داری ازت می گرفت؟بشین سر جات زندگیتو بکن دیگه!


  • ۹۵/۰۷/۲۶
  • مریم

نظرات  (۹)

باهاش کنار بیا.. انقد بهش فکر نکن که اذیت بشی.. بشین سرجلت زندگیتو بکن :))) 
پاسخ:
سخته بخدا،یه اتاق کوچیک و سه نفر آدم،اگه به همدیگه نسازیم زندگی سخت میشه
بنظر منم مورد خوب رو بچسب،، یهو اینو رد میکنی، یکی میاد روانیت میکنه
پاسخ:
خیلی هم مورد خوبی نیست آخه،ما رو بهداشت اتاقمون بشدت حساسیم؛-)
چقد سخته خوابگاه!
پاسخ:
ممنون که به من دلگرمی میدی:)))
کسی چه میدونه شاید بعدها دوستهای خوبی شدین
پاسخ:
آره،شاید هم:)
کاش خانوم خدیجه هم یه قلم زیبایی مثل این داشته باشه .. احتمالن تو خاطراتش درباره هم اتاقیای ترسناکی حرف میزنه که با چشماشون اونو تایید میکردن ولی تو دلشون چندان خوشحال نبودن..

 مثل زندگی خودم شد یه لحظه ... مردمی که قانونا نمیتونن باهات مخالفن کنن ولی دلی همراهیت نمیکنن . چقدر غمناک !!
 اگر شب صدای هق هقشو از زیر ملافه در اوردین باید از پیشانیتان چکه چکه اب شرم بریزد و این ها ! :))

+ خب مثل اینکه باید مثل کشتی ای که خضر سوراخش کرد .. شما هم سقف اتاقو سوراخ میکردین .. یا چمیدونم .. یه مارمولک مینداختین تو اتاق ! به خدا همون هم اتاقی های قبلی هم میرفتن و اتاق میشد مال خودت 😂 

++ سرپرست راهش این بود که یه جعبه شیرینی بهش میدادین بهمراه یک عدد پاکت با محتویات لازم و کافی !!
پاسخ:
پاراگراف اول درباره ی من صادق نیست،اگه به چشمام نگاه کنه یا به رفتارم دقت کنه متوجه اصل موضوع میشه
این قصه اینقدرا هم تراژیک نیست:))
+فکر خوبیه:)))
++ اوه نه،از این خبرا نیست که
  • گمـــــــشده :)
  • زندگی خوابگاهی رو تجربه نکردم
    متاسفانه یا خوشبختانه
    ولی فک کنم بتونم درکت کنم.
    چون خودمم کلا ادمای جدید رو سخت می پذیرم
    پاسخ:
    زندگی خوابگاهی تجربه ی خوبیه،به شرطی که آدم خیلی حساسی نباشی:)
    بد چیزیه این پذیرش آدمها و موقعیت ها و چیزای جدید! 
  • امیر بهزادپور
  • اینم از مضرات اتاق مرتب و منظم دیگه..
    با دو خط اخر پست خیلی موافقم
    پاسخ:
    خب طرف هم باید مرتب و منظم باشه
    این داستان ادامه دارد....
  • داداش مهدی
  • این ماجراهای خوابگاهی خیلی خوندنی و دلچسبه وقتشو زیادتر کنید لطفا.
    پاسخ:
    باشه سعیمو میکنم:))
  • آقای ژاندارم
  • ما 10 نفره هست اتاقمون:|
    پاسخ:
    من در طول مدت خوابگاهی بودنم،اتاق ۲۰ نفره هم بودم.عین پادگان بود:(
    ترم قبل هم ۸ نفره بودم.واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم.سال هشتمی هست که زندگی خوابگاهی دارم.دیگه نمیکشم.بخاطر همین واسه آرامشم تلاش میکنم 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">