زندگی بهتر

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

این روزا همه دارن از فشار اقتصادی مینالن 

اما من میگم فشار اقتصادی خیلی بهتر از راننده سرویس بدقول و بی نظمه

راننده سرویس بدقول و بی نظم خیلی بهتر از صاحبخونه ی خسیس و حساسه

صاحبخونه ی خسیس و حساس خیلی بهتر از یه همکار کنجکاو و رو اعصاب و خشک مقدسه

همکار کنجکاو و رو اعصاب و خشک مقدس هم خیلی بهتر از نگهبان فضول و بی ادب سر کوچه ست

اینا همه برای من فشار روحی هستن. چیزایی که مستقیم روی روان آدم تاثیر میذاره. فشار اقتصادی رو میشه تحمل و حتی مدیریت کرد اما اینکه یه آدم بخواد با خودخواهی هاش اذیتت کنه رو تقریبا هیچکاری نمیشه کرد

به هر حال برام دعا کنید

چون من یه آدم حساسم که افتادم بین آدم های پوست کلفت. اوایل این قضایا به حدی اذیتم میکرد که به هرکی میرسیدم باید براش درددل میکردم. الان بهترم اما هنوز نمیتونم به خودم بقبولونم چنین آدمایی اطرافم هستن و من مجبورم تحملشون کنم. راه کنار اومدن با این شرایط رو پیدا نکردم . 

زندگی بهتر برای من یعنی آرامش و شادی. با قبل که مقایسه میکنم الان هر کدوم رو زیر پنجاه درصد دارم. 

چی میتونه من رو از این شرایط نجات بده؟ نمیدونم 

  • ۲ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۳
  • مریم

امروز یه جمجمه و چند تا تیکه استخون از تخت جمشید فرستاده بودن واسه استادم که سن و جنسش رو تشخیص بده.کار استاد من این نیست و اصولا یه آنتروپولوژیست باید نظر میداد اما خب از دیدگاه آناتومی هم میشد به نتیجه رسید.

من قبلش دو تا مقاله خونده بودم و تا جمجمه رو دیدم تشخیص دادم که مربوط به یه خانم هست. اما تشخیص سنش از عهده ی من خارج بود. دیگه استاد دونه به دونه نشانه ها رو بررسی کرد و در نهایت فهمیدیم  یه زن بیست و چند ساله بوده.

تو قسمت پشتی سرش جای دو تا ضربه بود. یعنی جمجمه ش ضربه خورده بود.شبیه ضربه ی تبر . جلوی پیشونیش هم سوخته بود. اولش که سوختگی رو ندیده بودیم براش داستان ساختیم که توسط شوهرش با تبر به قتل رسیده! اما بعد داستان رو اینجوری عوض کردیم که  طی حمله ی اسکندر به پرسپولیس کشته شده و تو آتیش سوخته. اسکندر لعنتی! اصلا شاید آدم مهمی بوده. کسی چه میدونه؟

کاش علم میتونست داستان زندگی کوتاهشو برامون فاش کنه.کاش امشب میومد به خواب استاد و هویتش رو بر ملا میکرد. کاش ...


+من که هنری ندارم اما شما براش داستان بسازید

+عکس شماره ی یک توی نمای پشتی جمجمه جای اون ضربه ای که گفتم معلومه

+عکس شماره ی دو  نمای جلویی جمجمه با دندونهایی کاملا سالم و مقاوم و قسمتی از پیشونی که سوخته

  • ۴ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۲۵
  • مریم

من میدونم وقتش رسیده یه تکونی به خودم بدم و بشم همون مریم با انگیزه و خوشحال سابق که همه به لبخند های دائمیش حسودی میکردن. میدونم که باید بعضی نشانه ها رو از زندگیم پاک کنم. دنبال بعضی چیزا نرم. میدونم که باید مقدمات یه تغییر خوب رو فراهم کنم اما تنبلیم میاد. در ناخودآگاهم میل دارم به همین رکودی که درش هستم. به فکر کردن به نشد و نمیشه ها. میل دارم به غمگین بودن.

یادم میاد یه زمانی واسه اینکه حال خودمو خوب کنم شادی رو فیک میکردم. تو آینه الکی لبخند میزدم. به آدما محبت میکردم. قدردان کوچکترین نعمت های خداوند بودم. با عشق به طبیعت اطرافم نگاه میکردم. نتیجه هم گرفتم. اون شادی برام واقعی شد. یاد گرفتم مثبت بودن و خوش بودن رو . شاید فکر کنید چون با این روش به دستش آورده بودم از دستش دادم اما نه. خودم دلیل رفتنش رو میدونم.

الان اگه از بیرون به زندگی من نگاه کنید می بینید همه چیز خوبه. درسم تموم شده، رفتم سر کار، مستقل از خانواده دارم زندگی میکنم، تنها نیستم، هدف دارم برای آینده م.

به نظر خودم هم همه چی خوبه اما قدرش رو نمیدونم. حسی شبیه به دلمردگی یا پوچی دارم. اما دلمرده و پوچ نیستم. احساس میکنم افتادم تو دام .یه جور تله ی ذهنی برای گند زدن به آینده م .

چیزی که میخواستم از اول بگم اینه که با وجود دونستن همه ی اینا من نمیتونم مثلا از همین لحظه تصمیم بگیرم زندگیمو اصلاح کنم. باید تو یه حالت انگیزشی قرار بگیرم. مثلا حین پیاده روی سریع، یا بعد از مدیتیشن، یا جلوی آینه .

اما یه حسی بهم میگه امروز روزشه. استارت بزنم تغییر رو. از شروع همین نوشته 

من همون مریم قبلی نمیشم. یه مریم بهتر میشم :)


  • ۲ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۲۴
  • مریم