زندگی بهتر

۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

+رقابت وقتی درسته که من و سایر همکلاسی هام از نظر کلاس و کتاب و جزوه در شرایط مساوی باشیم.اینکه اون جزوه خوبه رو که سکرت وار از سال بالایی ها گرفتی به کسی ندی و یواشکی بخونیش زرنگی نیست.دنیا هم که کوچیک،سه سوته لو میری! حالا کاش با این همه کثیف کاری نمره هاشونم خوب میشد!

+به ایام دل انگیز امتحانات نزدیک میشیم و بعدش خداحافظ ترم سه لعنتی! 

+ رفتم میگم استاد اسلاید های فلان جلسه رو فراموش کردیم ازتون بگیریم،میشه لطف کنید...خیلی تهاجمی میگه وقتی هوم وُرک درس منو آوردین منم بهتون اسلاید میدم.فک کردین من یادم میره؟شما خیلی پر رو و پر توقع هستین! 

انگار رفتم گفتم استاد کلیه ی چپتو در بیار بده به من! یه پاورپوینت که معلوم نیست از کجا دانلود کرده دیگه این اداها رو داره؟بعد یه جوری میگه هوم ورک انگار که اینجا دانشکده ی مهندسیه! یه محاسبه ی حجم بود به روش کاوالیری! اگه درس هم داده بود دلم نمیسوخت. خلاصه یه مشت حرف درشت بارم کرد،منم حساسم،یهو دمغ شدم،اشک تو چشمام جمع شد.آخه حقمون نیست اینطوری باهامون برخورد بشه.واقعاً تو این دیوونه خونه داره بهمون سخت میگذره. بعد برگشته میگه لاغر شدی یا بخاطر مانتو شلوارته؟منم که کارد میزدی خون نمیومد، بعد خودش گفت نه انگار صورتتم لاغر شده.تو دلم گفتم صورت عمه ت لاغر شده،بعدم تشکر و خدافظی و اومدم بیرون! 

+ شایعاتی که درباره ی دختر های مجرد و سن بالا به گوش میرسه که عقده ای میشن و... تا حد زیادی درسته!  والا من دارم به عینه می بینم.اینم یه دلیل دیگه واسه ازدواج کردن!

+دکتر گفته کمتر موبایل بازی کن تا چشمات خشک نشه.معلومه چقد بچه ی حرف گوش کنی هستم؟



  • مریم

این ترم خیلی بهمون ظلم شد.فضای سالن تشریح سرشار از فرمالین هست و کسی هم رسیدگی نمیکنه. قربانی اصلی این ماجرا هم ما دانشجوهاییم.این ترم هم استاد بهمون دل و جرأت داده و ما به تشریح علاقه مند شدیم.منظورم از دل و جرأت اینه که دیگه نمیترسیم بزنیم یه ساختار رو خراب کنیم.دیروز از ساق به پایین رو باز کردیم و استاد خیلی ازمون راضی بود.مفصل زانو رو هم باز کردیم و عجب چیزی هم بود.من با اینکه خیلی لذت میبرم اما از اول تا آخرش آبریزش از چشم و بینی دارم به همراه سوزش گلو و سر درد! به استادا هم که میگم جواب میدن که پس بد به حال ما،شرایط ما خیلی بدتره!!! دیروزیه هم میگفت آش کشک خاله ست دیگه!!! 

حالا جالب اینجاست بار کلاس های عملی کلاً رو دوش ماست! 

دیروز از ساعت ۸ تا ۱۲ سالن تشریح بودیم و از اونموقع تا الان من چشمام درد میکنه.سوزش گلو و سردرد و حالت تهوع هم که همیشه هست.ولی چشم من حساسه.امروز رفتم دکتر گفت چشمات خیلییی خشکه! فشار چشمم هم ۱۸ بود.یه کم نگرانم.

خیلی تلخه که استاد به اولیه ترین نیاز های منِ دانشجو توجه نمیکنه.همین کارا رو میکنن که انگیزه های دکترا دادن رو ازم گرفتن!  

امیدوارم این روزا زود تموم شن.چون به بهتر شدن شرایط امید ندارم.واقعاً امید ندارم.کاش فردا روز دفاعم بود اصلاً!


+ در انتظار یک پنجشنبه شب دیگه و دعای کمیل 

  • مریم

دانشگاه ما شب های جمعه دعوتمون میکنه شاهچراغ. مراسم صفر عاشقی،از ساعت ۸ تا ۱۲ شب.امشب اولین بارم بود که میرفتم.مراسم خیلی خوبی بود،خیلی خوب.قرآن و سخنرانی مذهبی و دعای قشنگ کمیل

احساس سبکی میکنم.حالم خیلی خوبه.حالا میفهمم که چقدر نسبت به خودم بی توجه بودم،حالا میفهمم که بهترین منبع آرامشم چیه.به قول مولانا:

"هر که را کو دور ماند از اصل خویش 

باز جوید روزگار وصل خویش "

چقدر بهم خوش گذشت و لذت بردم.چه حال خوشی داشتم.با اون چادر و اون حال و هوا.خیلی خوب بود.دیگه از دستش نمیدم.هر هفته میرم سر قرارم با خدا،ساعت صفر عاشقی:)


+خدای قشنگم،میدونی که چی تو سرمه و چی ازت میخوام.خودت یه کاریش بکن لطفاً :)

++ با قرمز شدن صورتم،وقتایی که حتی یه کوچولو هیجان زده میشم چیکار کنم؟ امشب آبرو واسه من نموند:))) یه سلام علیک کوچولو با یکی داشتم که گاهی فکرش تو سرم وول میخوره،دوستم میگفت صورتت شده بود عین لبو!!!! یعنی دقیقاً عین لبووووو!!!! 


  • مریم

واقعاً مهمه که یه حرف رو چه کسی بزنه.مثلا اگر مامان و بابای من بشینن و ساعت ها درباره ی مزایای ازدواج با من صحبت کنن نه تنها اثری نداره بلکه ناراحت میشم،اصلاً بهم بر میخوره.اما وقتی یه آدم تاثیر گذار،مثل استاد پست قبلی میاد میگه ازدواج خیلی بهتر از اون چیزیه که فکرش رو می کنید و تا دیر نشده ازدواج کنید و هر چقدر هم زود ازدواج کنید باز هم دیره و ضرر کردین واقعاً نمیشه از کنار حرفاش به سادگی گذشت. مثال جالبی هم زد.گفت دختر و پسر  مثل دو تا درخت میمونن و ازدواج مثل یه طنابه که قراره تنه ی این دوتا درخت رو به هم نزدیک کنه تا باهم و در امتداد هم رو به بالا رشد کنن.مطمئناً هر چه این دو درخت انعطاف پذیر تر باشن نتیجه ی کار هم بهتره.ولی اگر دو درخت ریشه هاشون رو تو خاک محکم کرده باشن و هر کدوم راه خودش رو رفته باشه نزدیک کردن اینا به هم کار فوق العاده سختیه.پس سن ازدواج مهمه.تاکید میکرد قبل از بیست و پنج سالگی ازدواج کنید.

حرفاش روی من تاثیر گذاشت خب.فقط چند ماهی تا پایان بیست و پنج سالگیم مونده:دی

اینه که الان من قصد ازدواج دارم دیگه،حتی حاضر شدم بچه دار هم بشم:))) 

ولی الان یه چیزی یادم اومد. اصلاً هر کی توصیه به ازدواج میکنه دهنش سرویس! چون خارج از گود ایستاده میگه لنگش کن! بخاطر اینکه دور و اطراف من پر شده از دختر هایی که اصلا مورد ازدواج ندارن یا اگر دارن انحراف معیار فرد مورد نظر خیلی زیاده!

همین چند وقت پیش یکی از بچه های خوابگاه قبلی رو دیدم،صحبت کردیم، نگران بود که چرا خواستگار نداره! واقعاً دختر خوب و شیرینی هم هست.با تعدادی از دوستام راجع به قضیه ی ازدواج و خواستگار صحبت کردم همه از کمبود خواستگار می نالیدن.یعنی کلاً این قضیه اپیدمی شده. اون عزیزانی که توصیه به ازدواج میکنن برن ببینن پسرا دقیقاً چرا زن نمیگیرن! بعضی دخترای دهه شصتی که هنوز مجردن،پسرای دهه شصتی هم که نمیرن با هم سن یا کوچکتر از خودشون ازدواج کنن،پس باید بیان سراغ دهه هفتادیا.یکی از دوستام به شوخی میگفت "آینده ی دهه شصتیا رو جنگ ایران و عراق نابود کرد، آینده ی ما رو هم جنگ سوریه.آخه اینایی که شهید میشن کیس های ما دهه هفتادیان ":)))

البته خداییش نمی ارزه آدم با کسی ازدواج کنه که حتی گلیم خودشم نمیتونه از آب بکشه بیرون.یعنی کیس هایی که رد میشن بیخودی رد نمیشن.یهو می بینی یه تفاوتی بین دو طرف هست که میتونه مشکل آفرین بشه.

من که تا حالا ازدواج رو جدی نگرفته بودم،ولی میخوام یه مدت جدی بگیرمش ببینم چطوریاست.همین الان که این جمله رو تایپ کردم یه کم استرس گرفتم :))))


  • مریم

چند سال پیش، قبل از اینکه دور نمایی از آینده ی تحصیلیم داشته باشم،آوازه ی یکی از اساتید حال حاضرم رو زیاد می شنیدم.ندیده و نشناخته شیفته ش شده بودم.باید اعتراف کنم که من از اون دست آدم هام که تحصیلات و موفقیت افراد میتونه تاثیر زیادی روم بذاره و منو اغوا کنه.

وقتی تصمیم گرفتم درسمو ادامه بدم،حتی قبل از اینکه کنکور بدم گشتم و پروفایل لینکدین همین استاد رو پیدا کردم و با پررویی بهش پیام دادم که بخاطر نتایج مهمی که از پژوهش جدیدتون گرفتین بهتون تبریک میگم، امیدوارم یه روز افتخار شاگردی شما رو داشته باشم و... 

نمیشه گفت چاپلوسی کردم اما خب اونموقع یه کم خام بودم.آقای دکتر هم جوابمو به خوبی داد.گذشت تا اینکه یکسال بعدش قبول شدم و مقطع جدید رو شروع کردم.گشتم دنبال اتاقش،تابلو اتاقش سر جاش بود اما خودش نه! واسه گذروندن دوره ی فوق دکترا رفته بود آمریکا.ناک اوت شده بودم.دوست داشتم استاد راهنمام باشه.اصلا یکی از انگیزه های مخفی و ناخودآگاه من واسه انتخاب این رشته و این دانشگاه همین آدم بود.

دوباره رفتم لینکدین بهش پیام دادم و اونم گفت مهر ۹۵ برمیگرده.و من منتظر موندم تا برگشت و در حال حاضر داره اندام تحتانی رو بهمون درس میده.به محض حضورش توی گروه هم رفتم پیشش و بهش گفتم خیلی به سلول های بنیادی علاقه دارم،خصوصاً از نوع عصبیش!! و ازش واسه پیدا کردن رفرنس مطالعه م کمک خواستم. 

از همون جلسه ی اول تدریسش، من یه جور دیگه ای شده بودم.همیشه عادت دارم از پیش درس رو مطالعه میکنم ولی واسه درس ایشون، از پیش مطلب رو قورت میدم.با خودم کتاب و اطلس میبرم سر کلاس.با شوق درس رو گوش میدم، مشتاقانه و جدی توی بحث شرکت میکنم و مهمتر از همه اینکه توی چشماش نگاه میکنم.

یک بار هم بخشی از درس رو ارائه دادم که ارائه ی کاملی بود و با بدجنسی تمام میگم که خوشبختانه همکلاسی هام گند زدن و استاد از کار من خوشش اومد.

توجه استاد رو به خودم جلب کرده بودم.در تمام جلسات بعد، متوجه می شدم که انگار فقط داره واسه من درس میده.کم پیش میاد به اون سه تا نگاه کنه.نقاشی ها رو واسه من میکشه.رو به من توضیح میده.از من سوال میپرسه،با من شوخی میکنه....و من لذت میبرم از اینکه تمام توجهش مال منه.از اینکه تونستم جذبش کنم.

موضوع جنسیت اصلاً و ابداً برام مطرح نیست.داشتن توجه کسی که بهش اهمیت میدی، صرف نظر از جنسیتش،میتونه تو رو پر از حس خوب و انگیزه کنه و من این حس خوب رو دارم.

از طرفی نماینده ی کلاسم و واسه هماهنگی کلاسا زیاد به اساتید اسمس میدم و زنگ میزنم و این استاد عزیزم هم خیلی اهل زنگ و اسمسه و بخاطر هماهنگ کردن ساعت کلاس خیلی باهام چونه میزنه و دهن منو سرویس کرده ولی... از کاراش حرصم نمیگیره! 

میدونم تحت فشاره،چون خانمش و دوتا بچه هاش آمریکا موندن و دلش مخصوصاً واسه دختر کوچولوی شیرین زبونش تنگ میشه و هر صبح باهاش اسکایپ میکنه.

حالا چیزی که باعث شد این پست رو بنویسم این بود که امروز یکی از هم کلاسی هام عنوان کرد که متوجه این تبعیض شده:)) 

منم واسه پاک و مطهر کردن خودم همه چیز رو به درس ربط دادم که من همیشه خیلی دوست داشتم دست و پام رو بشناسم و استاد خیلی خوب درس میده و.... 

اعتراف آخرم هم اینه که این استاد میخواد برگرده آمریکا، یعنی شاید نیاز نباشه تو سایت دانشگاه ها بگردم که how to apply  و دنبال استاد بگردم و از این حرفا! 

میدونم دوست داشتنم هدفمند بوده اما در عین حال ساده و زلال هم هست!

  • مریم
موبایل و بلیط تئاترم تو دستم بود و رفتم که خودمو برسونم به تالار فجر. بالاخره بعد از مدت ها جور شد برم تئاتر بچه های دانشگاه رو ببینم.تا وارد لابی سالن شدم دو تا از بچه های کلاس چهارشنبه م رو دیدم. 
"عه استاد سلام .شما اینجا چیکار میکنین؟شما هم تئاتر دوس دارین؟ ما شک داریم بلیط بخریم.آخه از این تئاتر بسیجیاست.عه مگه نمیدونین؟ از طرف بسیجه. از اسمش که مشخصه. "صالحان". الکی نویسنده شو زدن آلبر کامو که ما رو گول بزنن...استاد ببخشید ما رو میشناسید دیگه...از اسکول کردن دیگران خوشمون میاد.باعث میشه آدمای باهوش رو شناسایی کنیم.تلاش کنیم اسکولشون کنیم.کار سختی هم هست! بخاطر همین اگه یه آدم باهوش اسکول بشه خیلی لذت بخشه.استاد شما هم جزو باهوشایید.اصلا اسکول نمیشید! بلیط خریدین؟؟ ای ول پس شما هم اهل تئاترین.استاد چرا تنها اومدین؟ دوستاتون ترجیح دادن بشینن درس بخونن؟ خرخونن نه؟ ولی آفرین خوشمون اومد.استاد بخدا ما درس میخونیم ولی خب در حد همون پاس شدن.آخه ما آرامش نداریم.نه استاد ببینید اگه کسی بخواد نمره ش خوب بشه باید 24 ساعته فقط درس بخونه.بخدا موردش هست که میگیم.بابا ما پسرا تازه بعد از 7 سال باید بریم طرح و سربازی .پولی هم که نمیدن.استاد شما خوابگاهی هستین؟ کجایی هستین؟ ورودی چندین؟ عه پس ما سال بالایی شما هستیم. خخ. اِسترِیت اومدین؟ لیسانستون چی بوده؟ متولد چندین ؟ راستی فامیلتون چیه؟ چی؟ اسمتون چی؟ شما سومین مریمی هستین که امروز باهاش آشنا میشم.نه خب درسته امروز با شما آشنا نشدم اما امروز اسمتونو فهمیدم بالاخره.عه استاد شروع شد.بفرمایید.... اینجا خوبه ؟ به سن نزدیکیم.نظرتون چیه؟ اول شما بفرمایید استاد. "

دوتا آدم بیخود.خصوصا اون یکی که اسمش سامان بود.دعوتم کرد برم فیلمای کانون فیلمشون رو ببینم.دبیر کانون فیلمه انگار.برگشته بهم میگه شما تشریف بیارید کانون فیلم.واسه شما بلیطش رایگانه.من که میگم اینا همش واسه اینه که باهام دوست بشن ،سر امتحان ازم کمک بگیرن!!! از استاد گفتن بچه ها هیچ خوشم نمیاد. اوایل خوشم میومد ولی دیگه نه.
تئاتر صالحان هم خوب بود.بازیگرای نقش استپان و دورا که عالی بودن.مهدی هم خوب بود.با اون صداش.با اون چهره ش. از همون اولین روز های ترم یک لیسانس ازش خوشم اومد.خیلی هم خوشم اومد.راستش خیلی آدما هستن که دورادور دوستشون دارم اما اونا روحشون هم خبر نداره :)


  • مریم

کم کم دارم به نتایجی درباره ی خودم میرسم.شهرزاد اولین تلنگر رو بهم زد.میگه من نسبت به خودم زیادی حساسم.شایدم وسواسم.یه چرخی تو نت زدم،ممکنه کمال گرا باشم.ظاهراً کمال گرایی ویژگی خوبی بنظر میرسه،اما حقیقتاً اینطور نیست.شاید چیزی که آرامش منو ازم گرفته همین ویژگی باشه.فعلاً که بیشتر از این نمیتونم وقت بذارم و به این قضیه رسیدگی کنم.اما اینجا مینویسمش که یادم بمونه.


  • مریم
بعضی وقتا دوستت دارم ولی بعضی وقتا هم فک میکنم یه احمق بی پروا هستی که نمیشه دوستت داشت.وقتی گفتی تو ایران اغلب روی تولید مثل کار میشه و اساتید خانم روی تستیس کار میکنن و اساتید آقا روی اواری نتونستم جلوی خنده هامو بگیرم.چشم انداختم تو چشمات که شبیه چشمای یه مار  سمیه و خندیدم.ولی امروز که گفتی پونز مث شورت مامان دوزه دیگه به عقلت شک کردم.
در کل سرگرمی خوبی هستی.گرچه یه کم منحرفی.فک کنم خیلی تو کفی.البته مهربون هم هستی.وقتی بهت گفتم منتظرم تا قسط اول پایان نامه م بیاد خندیدی.انگار داشتم تهدیدت میکردم.ولی تو فقط خندیدی.با اون چشمای ماریت.
تو خیلی نحیف و کوچولویی.نمیدونم چرا بعضیا ازت خوششون نمیاد.البته انتقام جو هم هستی.یادمه سر سمینار ترابی چجوری خروس جنگی شده بودی.داشتی تلافی میکردی.ولی سر سمینار پریسا لام تا کام حرف نزدی. از ترس استادش.هیچ کدومتون حرف نزدین.
از درس دادنت خوشم میاد.تسلط داری.حالیته داری چیکار میکنی.آدمو ضایع نمی کنی.حیف که دیگه باهات کلاس ندارم.ولی به نظر میرسه آدم پایه ای باشی.با پسرا که خوب جور میشی.خصوصا با اون پسره ،بختیاری،بدجوری جیک تو جیک شده بودین.ولی همون روز اول بهم فهموندی کار کردن با دخترا برات سخته.فک کردم شاید چون دخترا یه خورده گیج میزنن اینجوری میگی.سعی کردم وایز باشم.دقیق و وقت شناس باشم.فک کنم تونستم خودمو بهت ثابت کنم.ولی گمونم در کل شناختی که ازم پیدا کردی این بود که یه خورده خود شیفته و از خود راضی هم هستم.
در ضمن من دعوتت نمی کنم خونه مون.انقد زور نزن :))



  • مریم