رویاپردازی خوبه به شرطی که...
من تا همین چند سال پیش آدم بشدت خیال پردازی بودم.تو ذهنم همه چی رو به هم میبافتم و یه زندگی رویایی اما ذهنی واسه خودم درست میکردم. شب ها قبل از خواب، صبح ها قبل از اینکه از رختخواب بیام بیرون، وسط روز و هر موقعی که وقت آزاد داشتم چشمامو می بستم و داستان پردازی رو شروع میکردم.تو خیالاتم عاشق دکوراسیون داخلی بودم.مثلا خیال میکردم خونه ی عمو کوچیکه م مال منه و اسباب و اثاثیه رو همونطوری که خودم دوس داشتم می چیدم.همیشه خونه های نقلی رو انتخاب میکردم.خونه هایی که یه پنجره پشت سینک ظرفشویی دارن...
تو خیال با آدم های متفاوتی آشنا میشدم.بهشون دل می بستم و باهاشون ازدواج میکردم.با تمام جوونای فامیل یه دور ازدواج کردم.بچه دار هم شدم حتی!همه چی رو هر روز و لحظه به لحظه مث یه سریال تلویزیونی تنظیم میکردم.ولی گاهی یهو میدیدم وسط خیال اون آدم رو تغییر دادم و فرد رویاییم رو گذاشتم سر جاش!
بسته به شرایط رویاهای مختلف داشتم.شاید مهمترین و واقعی ترینشون تصور خودم تو طبقه ی آخر ساختمون آخر دانشکده پزشکی بود
نمیدونم تا کی این عادت همراهم بود و کی بود که بالاخره این رویاپردازی های قبل از خواب رو ترک کردم. اما یه مدت بود توجهم به این موضوع جلب شده بود که چرا دیگه رویا نمی بافم.چند شبه رویای ماجراجویی و زندگی تو یه کشور دیگه همش تو ذهنمه.رویای آشنا شدن با یه آدم خاص و صحبت کردن باهاش هم هست. الان دیگه میدونم اگه خیالاتمو جدی بگیرم ممکنه رنگ واقعیت بگیرن.شاید باید انتظاری که از آینده دارم رو بصورت منطقی تصور کنم تا باورم بشه که چنین اتفاقاتی میتونن بیفتن و میتونن واقعی بشن :)
- ۹۶/۰۱/۱۷