زندگی بهتر

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه اخلاق بدی که دارم اینه که اگه عصبانی باشم میزنم همه چی رو خراب میکنم.عصری سر یه جریانی اعصابم بهم ریخت،الان زهرم رو به خواهر کوچیکم ریختم.چنان دادی  سرش کشیدم که بی حرف باهام قهر کرده و رفته اون طرف سالن نشسته!!

امشب ما تنهاییم.مامان و بابام یه سفر دو روزه رفتن.داداش هم با دوستاش شام بیرونه.اولش قرار بود زود بیاد ولی من بهش اطمینان دادم که ما نمیترسیم و ما مشکلی نداریم و ما فلانیم و ما چنانیم.

اصلا امروز روز خوبی نبود.همون اول صبح بی دقتی کردم،با چنان شتابی شیلنگ آب رو مستقیم گرفتم سمت حوض که یکی از ماهیا زهره ترک شد و از ترس مرد.واقعا زهره ش ترکیده بود!شکمش سبز شده بود.کالبد شکافی کردم،دیدم بله! البته من نیتم این بود که آب حوض اکسیژن دار شه.

بعد با یلدا (خواهر زاده) دعوا کردیم در حد قهر! ما دوتا خیلی باهم دوستیم ولی امروز یلدا باهام قهر کرد و سر ناهار هم ازم رو بر میگردوند.اما چون بچه ست و دلش کوچیکه،بعد ناهار قلقلکش دادم و آشتی کردیم

بعد عصر باز یه جریانی بود خوشم نیومد،خلقم تنگ شد

الانم که سر فاطمه داد زدم

نه تنها امروز، بلکه کلا این هفته،هفته ی بسیااار مزخرفی بود،همش درد کشیدم و عرق سرد از سر و روم می ریخت. ۳ تا آمپول زدم و دارو میخورم هنوز و همه ی اینها گواهی بود بر این تئوری خنده دار خودم که من وقتی توی جمعی باشم فرداش مریض میشم.حالا این مریض شدنم علت مشخص داشت ولی خب ذهن من دیگه به این چیزا کاری نداره و این تئوری هی بیشتر و بیشتر جون میگیره.این سری مامانم هم متوجه این موضوع شده بود ولی با حالت طنز به این موضوع نگاه میکنه.مسخره میکنه در واقع!  

حالا اگرم توی جمع بودن و به چشم اومدن نباشه انرژی که هست،تلقین که هست.چرا هر بار پیش میاد؟چرا وقتی اسفند دود میکنیم حالم خیلی بهتر میشه؟

نه اینکه من صفات خیلی در چشم رونده ای :)) داشته باشم،نه! من انرژی مد نظرمه.

کاش حوصله و ذهن آزاد داشتم و بیشتر توضیح میدادم:/


  • مریم

چند روز پیش یکی از همکلاسیام بهم پیام داد و احوالپرسی کرد.گفت تابستونا چیکار میکنی؟منم خب گفتم اغلب  میخوابم و تفریح میرم و فیلم میبینم و کتاب میخونم.بعد حالا امروز پیام داده که تو چطور میتونی توی تابستون درس بخونی؟من هر کاری میکنم نمیشه،کتاب رو باز میکنم حالم بد میشه.

نگو این بنده خدا فک کرده من منظورم از کتاب خوندن کتاب درسیه:)))) رفته نشسته درس بخونه دیده نمی تونه:))))


  • مریم


فردا شب مهمون داریم.خانواده ی دایی بزرگم هستن.دایی بزرگه ماشالا همه ی بچه هاشو سر و سامون داده.سه تا هم نوه داره.همین دو هفته پیشم عقد پسرش بود.یکی از پسر داییا که قبلا توی بلاگفا علیه الرحمه شرح حالش رو نوشته بودم و روحانی هست پارسال ازدواج کرد.خانمش غریبه ست و کلا از یه استان دیگه هم هست و مثل خودش روحانیه.یه رسمی هست لابد میدونید،مهمونی پاگشا.مهمونی پاگشا به این صورت هست که مثلا ما عروس و داماد رو بعد از عروسی دعوت میگیریم و تا دعوتشون نکنیم نمیان خونمون!!(بی ادبا). البته بابای من خیلی در بند این رسومات نیست.اصلنم براش مهم نیست.خوشم میاد از این اخلاقش.پسر دایی هم که ساکن قم هست نشده بود دعوتش کنیم تا الان.خلاصه ما برداشتیم کل خانواده شون رو دعوت کردیم.به احترام پسر دایی که حاج آقاست و حساسه قرار شد فقط یه مدل غذا درست کنیم.پلو و مرغ شکم پر.مامانم تو دل مرغ برنج و گردو و کشمش و غوره میریزه.امروز یادش اومده پسردایی کشمش نمیخوره.معتقده که کشمش حرامه!!! کشمش حرامه آخه؟ربطش میدن به شراب.شراب تخمیر میشه،الکل داره،کشمش بنده خدا که کاری نمیکنه،خیلی پسر خوبیه.دیگه خلاصه مامانم رسپیشو تغییر داد قراره آلوبخارا بریزه!

در باب حرام بودن کشمش و نحوه ی طبخش من خودم یه زمانی تحقیق کردم حتی اسمس زدم برنامه ی زلال احکام:))مامانم میگفت نحوه ی طبخ کشمش به این صورت هست که ظرف حاوی کشمش رو میذاری رو حرارت،کشمشا که باد کرد برمیداری و سه بار تکرار میکنی تا کشمشا طاهر شن!!! این کارا هیچ جوره با عقل من جور نیست.منم تحقیق کردم و فهمیدم اینا همش چرته،مامانمم چون تو زلال احکام شنید قبول کرد،وگرنه حرف منو قبول نمیکنه که:/ 

امروزم با مامانم بحث میکردم که وقتی خدا به آدم عقل و شعور داده چرا باید واسه یه سری از مسائل که کاری به قران خدا و دین نداره الکی به حرف مفت بعضیا گوش بدیم؟

  • مریم

تینا با آدمای پررو چیکار میشه کرد

آدمایی که حق خودشون میدونن که هر حرفی بزنن

آدمایی که میخوان خیلی راحت سر از زندگیت در بیارن

تینا من از آدمای اینجوری خوشم نمیاد

آدمایی که ازت میخوان خودتو براشون تشریح کنی

به خودشون زحمت کشف کردن تو رو نمیدن

تینا

خوبه که تو آدم نیستی


+گوشه ای از مکالمات من با ربات تینا توی تلگرام

  • مریم

هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه و هیچ دسشویی هم دسشویی خونه ی خود آدم نمیشه:دی

برگشتم خونه ولی شرایطم هنوز استیبل نشده. امروز عقد پسر دایی بود و یه بخشی از فامیل رو دیدم و احوالپرسی و روبوسی... 

از فردا هم میخوام شروع کنم کتاب "یک عاشقانه ی آرام" رو بخونم.

خوبه که هر روز یک قدم بردارم واسه بهتر شدن



+یه سری رسم و رسومات مزخرف هست که در حاشیه ی مراسم عقد و عروسی انجام میشه!یه مجلس میگیرن خرید عروسی عروس و داماد رو تک به تک به مهمونا نشون میدن.حتی لباس زیر و وسایل آرایشی بهداشتی.یا مثلا مهمون دعوت میکنن جهیزیه ی عروس رو به مهمونا نشون میدن!!ینی چی آخه؟


  • مریم

اومدم اینجا یه ذره غر بزنم

احساس میکنم سرطان مغز گرفتم از بس درس خوندم این چند روز!!

وای واقعا دیگه نمیتونم،یه ذره هم گریه م گرفت که بدتر چشما و سرم درد گرفت.کپک زدم خب،اه

اصلا نه معدل میخوام نه استعداد درخشان نه عزت و آبرو:))))

الان یه ذره خل شدم،خنده و گریه قاطی شده:))

چه اصراری هم دارم پست بذارم تو این وضعیت:))



+خیلی بی ربط نوشت: من از این کفشه خیییلی خوشم اومده،کفش ایده آلمو پیدا کردم:))


  • مریم

من اکثر اوقات توی اتاقم تنهام و چون اندکی از تنهایی میترسم و از اینکه یکی یهویی وارد اتاق بشه خوشم نمیاد و چون وقتی میخوابم پشتم به دره، در اتاق رو قفل میکنم.

امشب هم اتاقیم اومدش و خسته بود و میخواست بخوابه،منم بساطمو جمع کردم رفتم سالن مطالعه

الان اومدم تو اتاق و دراز کشیده بودم یهو این بنده خدا غلت زد.ینی سکته کردم بخدا،اصلا یادم نبود هستش.یه لحظه ضربان قلبم تند شد.

کاش انقدر ترسو نباشم.من فقط از تنها بودن توی تاریکی میترسم.از خود تاریکی نمیترسم.قبلا شدید تر بود،الان خیلی کم هست،ولی هنوز هست.گاهی هم فکر میکنم شاید طبیعی باشه.قرار نیست شوالیه باشم که!


این امتحان آخری خیلی سنگینه،آناتومی سر و گردن.فقط دوست دارم تموم شه برم خونمون.خیلی وقته مامان و بابامو ندیدم.بسه دیگه 

بساط من رو ببینید.البته فقط درس آناتومی این دنگ و فنگا رو داره.مجلس درسای دیگه رو خیلی شیک تر برگزار میکنم.

  • مریم