زندگی بهتر

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوستان همانطور که شاهد هستید در بخش نظرات وبلاگ،پاسخ من به نظرات به رنگ آبی بسیار کمرنگ و ملو دیده میشه 

اگر کسی بلد هست که چگونه باید قالب رو ادیت کنم و این رنگ رو عوض کنم یا علی بگه و دست یاری به سمت من دراز کنه:دی

با تشکر 




+با تشکر از همه ی دوستان خوبم بخصوص آقای مهدی رنجبر که خیلی خوب منو راهنمایی کردن :)

جواب کامنت ها از آبی ملو به آبی سنگین تغییر رنگ دادن :دی

+درسته پست موقت بود ولی دوست دارم بذارم بمونه:)

  • ۶ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۰۸
  • مریم


با آبدارچی بخشمون ساخت و پاخت کردم که بذاره اول صبح ها یه لیوان چایی بریزم واسه خودم ،عوضش فصل خرمالو که شد از خرمالو های حیاط واسش سوغاتی ببرم :))



+ الان متوجه شدم که میشه از این پست برداشت های دیگه ای هم کرد.مثلا اینکه من دارم به اون بنده خدا باج میدم و...  اما حقیقتاً اینطور نیست.درسته که قانونه که از فلاسک خودمون استفاده کنیم اما خب اگر کسی از آبدارخونه هم چای برداره اشکالی نداره.واقعا اشکالی نداره.این قانون رو هم خودش گذاشته در ضمن! منتها این آبدارچی ما اهل اذیت و شوخی هست و سر به سر بچه ها میذاره.مثلا یه مدت گیر داده بود که باید واسم سیب بیاری از شهرتون.هر چی میگفتم باباجون ما باغ سیب نداریم ول کن نبود.الان که فکر میکنم می بینم اون داره سوء استفاده میکنه اتفاقا:))) مخلص کلام اینکه بنده به کسی باج نمیدم:دی و این قرار هم یه جورایی یه شوخی پشتشه در حالیکه جدیه! 

++این همه پرحرفی رو بر من ببخشایید:)

  • مریم

آهنگ عشوه ی بیژن مرتضوی رو گذاشته بودم و دِ برقص ! 

هم اتاقی اومده میگه: آآآآآ قررررررر، شب لیله الرغائب هستااااا،قشنگ برقص تا حاجت بگیری :))))



+قراره امشب بره شاهچراغ واسه همه مون دعا کنه و حاجت بگیره :)
البته من بهش سفارش کردم که یه گونی ببره حاجتا رو بریزه تو گونی بیاره :دی


  • ۵ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۸
  • مریم

همین الان،یهو دلم خواست پسر باشم.

دیگه نمیخوام خودمو گول بزنم.

پسر بودن یه مزیته! 

  • ۰ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۰۳
  • مریم

احساس خستگی میکنم.از اینکه نمیتونم تمام قد از حقم دفاع کنم ناراحتم.راستش رو بخواهید دلم یک دل سیر گریه کردن میخواد.مشکل من اینجاست که نمیتونم واسه کسی درد دل کنم و گریه کنم.غرورم نمیذاره.اصلا همچین چیزی تو اخلاقم نیست.شاید رفتم شاهچراغ و گریه کردم اونجا.کی به کیه؟

احساس تنهایی میکنم.مامان و بابا و دو تا خواهر و یه داداش و چند تا دوست صمیمی و غیر صمیمی،هیچ کدوم کافی نیستن.هیچکدوم اونی نیستن که بتونم باهاشون راحت باشم.به هیچ کس نمیتونم حرفهامو بزنم.سخته برام

من با این احساس تنهایی چیکار کنم؟با چی پرش کنم؟با درس؟با فیلم دیدن؟با وبگردی و چت کردن با این و اون؟ با چی؟

  • ۹ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۵۸
  • مریم

بابام یه کم به من و آبجی کوچیکه حساس شده.به اینکه خیلی گوشی دستمون میگیریم.نگرانه سرطان انگشت بگیریم:)) آبجی کوچیکه که یه معتاد به تمام معناست.در همه حال هندزفری تو گوششه!حساسیت بابا هم هر چه به پایان حضور ما در خونه نزدیک تر میشیم بیشتر میشه.بخاطر آروم نگه داشتن فضا سعی میکنیم جلوی چشم بابا، گوشی بازی نکنیم.چون یک ثانیه گوشی دست گرفتن از نظر بابا معادل است با "صب تا شب سرش تو گوشیه"

بعد الان نشسته بودم تو اتاقم داشتم کتاب میخوندم.یه لحظه کتاب رو بستم و گوشیمو برداشتم درباره ی نویسنده ش سرچ کنم که ناگهان بابام در اتاق رو باز کرد و سرک کشید و من گوشی در دست خشکم زد و تف به این شانس:)))



+ عمرا اگر کسی تو خونه ی ما قبل از ورود به جایی جز دسشویی البته! در بزنه! اصلا چیزی به نام حریم خصوصی معنی نداره اینجا.اتاق من و تو نداره که.شب یهو مامانم تصمیم میگیره تو اتاق من بخوابه.چرا؟چون اتاق من خوش آب و هواست!

  • ۲ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۰
  • مریم

متاسفانه آبجی کوچیکه یه عادت خیلی بد داره اونم اینه که گاهی پاهاشو بی وقفه و تند تند تکون میده.همین عادتی که خیلی ها دارند و خود من هم قبلا دچارش بودم

امروز بهش میگم تو " سندرم پای بی قرار " داری! 

برگشته بهم میگه اگه من سندرم پای بی قرار دارم تو سندرم کِرم بی قرار داری :))))

راس میگه،کرم های درون من همیشه در حال لولیدن هستن:))))

  • ۴ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۱۶
  • مریم

زن ها حساسند

زن ها، خیلی حساسند

و من،خوشبختانه و یا متاسفانه 

یک زنم

  • ۳ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۴
  • مریم
یکی از مخاطب های گوشیم به این اسمه: دختر فیزیولوژیووووو!!
یادمه ترم پیش یه کلاس مشترک با بچه های رشته ی فیزیولوژی داشتیم که من و نماینده ی اونا شمارمونو باهم رد و بدل کردیم.گفت اسمم دنیاست ولی از اونجایی که دنیا واسه من اسم آشنایی نیست(با اینکه دو روزه) فراموشش کردم.این شد که اسمشو اینجوری سیو کردم! دختر فیزیولوژیوووو:دی
اون ووووو آخرش هم خب لهجه ی شیرازیه،مثل دخترووو به معنی دختره،کتابووو به معنی کتابه! دختر فیزیولوژیووووو هم یعنی همون دختره که فیزیو میخونه :دی
یه مخاطب دیگه هم دارم به اسم خواهر کَنه:)) منظورم خواهر لاله ست! لاله همکلاسیمه که اون اوایل خیلی کنه بود.منم از اینکه هر روز بهم زنگ میزد و یک ساعت حرف میزد و وقت استراحتم رو می گرفت دلِ خوشی نداشتم! 
یه مخاطب دیگه هم هست که خیلی خانم منشانه اسمشو آقای یوسفی سیو کردم ولی وقتی شماره ش میفته رو گوشیم چشمم اسمشو چندش خان می بینه! اینم که خود داری کردم و اسمشو درست سیو کردم بخاطر اینه که توی اتاق گوشیمو میذارم روی میز و رفت و آمد بچه ها اونجا زیاده و اگه یوسفی زنگ بزنه آبروم جلوی هم کلاسی و سال بالایی و سال خیلی بالایی حتی!  میره

+ اینجوری منو نبینیدااا،من اننننننقددددد دختر خوبیم که خدا میدونه:دی

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۴
  • مریم

مث بااااد سرد پاییییز

غم لعنتیییی به من زد

حتی باغبووون نفهمییید

که چه آفتی به من زد

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۲
  • مریم