زندگی بهتر


دارم درس میخونم مثلا.قبلا صدای استاد رو ضبط کردم و الان دارم گوش میدم.داره سیستم تنفس رو درس میده.لهجه ی شیرازی داره،میگه لازم نیس هوا مث بچه ی آدم از این آلوئول در بیاد و از طریق alveolar duct بره توی آلوئول کناری.خیلی راحت از طریق alveolar pore راهشو میکشه میره خونه ی همسایه ! :/
مطالب علمی رو به زبون زیر سطح عامیانه میگه.بعدم میگه که این جا چون کلاس post graduate هست من اینطوری درس میدما شما به بچه های پزشکی با زبان دیگری درس بدید ! :/
چند دقیقه ای هم درباره ی بیماری آسم حرف میزنه و من یادم میاد بچه که بودم آرزوم بود که آسم داشته باشم.از ژست اسپری زدن خوشم میومد خیلی


+ یک دقیقه برای همه ی افراد 60 ثانیه ست.مهم اینه که هر فردی چگونه از زمانش استفاده کنه!
+چشمام خسته شدن،قشر فرونتال مغزم هم بی حس شده :))
+اگه پرداخت الکترونیکی نبود،ما چیکار میکردیم؟
  • مریم

امشب خوابم نبرده و فردا روز کسالت باری خواهم داشت.بدیش اینه که یاسمن قراره ساعت نه بیاد اینجا! 

دیدین بعضی وقتا هزارتا فکر باهم میاد تو سر آدم؟ نصف شبی یادم افتاده برم چک کنم جواب فلان سوال امتحان دیروز رو درست نوشتم یا نه.الان که فکر می کنم می بینم دیروز توی برگه امتحانیم گند زدم.واقعا خجالت آوره

من واقعا از PMS متنفرم،از پست های این شکلی هم همینطور.از شب بیداری هم بدم میاد

من تا همین پریروز احساس خوشبختی میکردما،خوشبخت بودنم وابسته شده به وجود شهرزاد.وقتی میره دیگه نمیدونم چیکار کنم! امروز میخواستم زنگ بزنم خونمون با مامان و بابام صحبت کنم ولی یادم اومد پریروز باهاشون حرف زدم.خب بسه دیگه،حالا فک میکنن چه خبره!تا حالا شده کسی که ازش متنفرید رو خیلی دوست داشته باشید؟عذابه عذااب

من یه چیزی تو گلومه امشب نمیدونم چیه

  • مریم

امروز،توی اتوبوس دختری کنارم نشسته بود که داشت با هدفون آهنگ گوش میداد اما صدای آهنگش رو من هم می شنیدم.از صدای تیف تیف و دوبس دوبس مداوم آهنگ خوشم نمیومد.بهش گفتم ببخشید،فک میکنم صدای آهنگتون خیلی زیاده،چون بیرون هم میاد! گفت واقعا؟اشکالی نداره!خندید. گفتم آخه من اذیت میشم.گفت اشکالی نداره،الان دیگه میرسیم.دوباره خندید.

بعد که رسیدیم پایانه،پاهامو حایل کردم طوری که نتونه رد شه و بره بیرون.گفت ببخشید میشه من رد شم؟عجله دارم.با همون لحن خودش گفتم اشکالی نداره،الان پیاده میشیم و مثل خودش خندیدم.

بعد صبر کردم وقتی اتوبوس خالی شد پاهامو برداشتم و پیاده شدیم.

میدونم کارم درست نبود.بعدش هم فکر کردم که از چی یا از کی خشمگین بودم که سر این دختر خالیش کردم؟گرچه رفتار اونم فرهنگی نبود اما خب...


+ببخشید که نبودم



  • مریم


دارم فهرستی از پریشونی ها و دل نگرونی هام تهیه می کنم.میخوام بررسیشون کنم.عواملشون و راه حل هاشون!
بلکه بتونم شب ها آروم بخوابم.
انگار مشکل از بالش نیست.مشکل از ذهن منه که نمیخواد آروم بگیره




+این روز ها هم هوا و هم فضای شیراز عالیه. اگر کسی میخواد امسال بهار شیراز رو تجربه کنه همین روزا وقتشه.تازه دیر هم شده.بر خلاف سالهای قبل که بهار نارنج ها توی اردیبهشت باز می شدند،امسال توی فروردین شکفتند و الان هم خیلی کمتر شدن!





  • ۶ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۱۰
  • مریم

دوستان همانطور که شاهد هستید در بخش نظرات وبلاگ،پاسخ من به نظرات به رنگ آبی بسیار کمرنگ و ملو دیده میشه 

اگر کسی بلد هست که چگونه باید قالب رو ادیت کنم و این رنگ رو عوض کنم یا علی بگه و دست یاری به سمت من دراز کنه:دی

با تشکر 




+با تشکر از همه ی دوستان خوبم بخصوص آقای مهدی رنجبر که خیلی خوب منو راهنمایی کردن :)

جواب کامنت ها از آبی ملو به آبی سنگین تغییر رنگ دادن :دی

+درسته پست موقت بود ولی دوست دارم بذارم بمونه:)

  • ۶ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۰۸
  • مریم


با آبدارچی بخشمون ساخت و پاخت کردم که بذاره اول صبح ها یه لیوان چایی بریزم واسه خودم ،عوضش فصل خرمالو که شد از خرمالو های حیاط واسش سوغاتی ببرم :))



+ الان متوجه شدم که میشه از این پست برداشت های دیگه ای هم کرد.مثلا اینکه من دارم به اون بنده خدا باج میدم و...  اما حقیقتاً اینطور نیست.درسته که قانونه که از فلاسک خودمون استفاده کنیم اما خب اگر کسی از آبدارخونه هم چای برداره اشکالی نداره.واقعا اشکالی نداره.این قانون رو هم خودش گذاشته در ضمن! منتها این آبدارچی ما اهل اذیت و شوخی هست و سر به سر بچه ها میذاره.مثلا یه مدت گیر داده بود که باید واسم سیب بیاری از شهرتون.هر چی میگفتم باباجون ما باغ سیب نداریم ول کن نبود.الان که فکر میکنم می بینم اون داره سوء استفاده میکنه اتفاقا:))) مخلص کلام اینکه بنده به کسی باج نمیدم:دی و این قرار هم یه جورایی یه شوخی پشتشه در حالیکه جدیه! 

++این همه پرحرفی رو بر من ببخشایید:)

  • مریم

آهنگ عشوه ی بیژن مرتضوی رو گذاشته بودم و دِ برقص ! 

هم اتاقی اومده میگه: آآآآآ قررررررر، شب لیله الرغائب هستااااا،قشنگ برقص تا حاجت بگیری :))))



+قراره امشب بره شاهچراغ واسه همه مون دعا کنه و حاجت بگیره :)
البته من بهش سفارش کردم که یه گونی ببره حاجتا رو بریزه تو گونی بیاره :دی


  • ۵ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۸
  • مریم

همین الان،یهو دلم خواست پسر باشم.

دیگه نمیخوام خودمو گول بزنم.

پسر بودن یه مزیته! 

  • ۰ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۰۳
  • مریم

احساس خستگی میکنم.از اینکه نمیتونم تمام قد از حقم دفاع کنم ناراحتم.راستش رو بخواهید دلم یک دل سیر گریه کردن میخواد.مشکل من اینجاست که نمیتونم واسه کسی درد دل کنم و گریه کنم.غرورم نمیذاره.اصلا همچین چیزی تو اخلاقم نیست.شاید رفتم شاهچراغ و گریه کردم اونجا.کی به کیه؟

احساس تنهایی میکنم.مامان و بابا و دو تا خواهر و یه داداش و چند تا دوست صمیمی و غیر صمیمی،هیچ کدوم کافی نیستن.هیچکدوم اونی نیستن که بتونم باهاشون راحت باشم.به هیچ کس نمیتونم حرفهامو بزنم.سخته برام

من با این احساس تنهایی چیکار کنم؟با چی پرش کنم؟با درس؟با فیلم دیدن؟با وبگردی و چت کردن با این و اون؟ با چی؟

  • ۹ نظر
  • ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۵۸
  • مریم

بابام یه کم به من و آبجی کوچیکه حساس شده.به اینکه خیلی گوشی دستمون میگیریم.نگرانه سرطان انگشت بگیریم:)) آبجی کوچیکه که یه معتاد به تمام معناست.در همه حال هندزفری تو گوششه!حساسیت بابا هم هر چه به پایان حضور ما در خونه نزدیک تر میشیم بیشتر میشه.بخاطر آروم نگه داشتن فضا سعی میکنیم جلوی چشم بابا، گوشی بازی نکنیم.چون یک ثانیه گوشی دست گرفتن از نظر بابا معادل است با "صب تا شب سرش تو گوشیه"

بعد الان نشسته بودم تو اتاقم داشتم کتاب میخوندم.یه لحظه کتاب رو بستم و گوشیمو برداشتم درباره ی نویسنده ش سرچ کنم که ناگهان بابام در اتاق رو باز کرد و سرک کشید و من گوشی در دست خشکم زد و تف به این شانس:)))



+ عمرا اگر کسی تو خونه ی ما قبل از ورود به جایی جز دسشویی البته! در بزنه! اصلا چیزی به نام حریم خصوصی معنی نداره اینجا.اتاق من و تو نداره که.شب یهو مامانم تصمیم میگیره تو اتاق من بخوابه.چرا؟چون اتاق من خوش آب و هواست!

  • ۲ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۰
  • مریم