زندگی بهتر

متاسفانه آبجی کوچیکه یه عادت خیلی بد داره اونم اینه که گاهی پاهاشو بی وقفه و تند تند تکون میده.همین عادتی که خیلی ها دارند و خود من هم قبلا دچارش بودم

امروز بهش میگم تو " سندرم پای بی قرار " داری! 

برگشته بهم میگه اگه من سندرم پای بی قرار دارم تو سندرم کِرم بی قرار داری :))))

راس میگه،کرم های درون من همیشه در حال لولیدن هستن:))))

  • ۴ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۱۶
  • مریم

زن ها حساسند

زن ها، خیلی حساسند

و من،خوشبختانه و یا متاسفانه 

یک زنم

  • ۳ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۴
  • مریم
یکی از مخاطب های گوشیم به این اسمه: دختر فیزیولوژیووووو!!
یادمه ترم پیش یه کلاس مشترک با بچه های رشته ی فیزیولوژی داشتیم که من و نماینده ی اونا شمارمونو باهم رد و بدل کردیم.گفت اسمم دنیاست ولی از اونجایی که دنیا واسه من اسم آشنایی نیست(با اینکه دو روزه) فراموشش کردم.این شد که اسمشو اینجوری سیو کردم! دختر فیزیولوژیوووو:دی
اون ووووو آخرش هم خب لهجه ی شیرازیه،مثل دخترووو به معنی دختره،کتابووو به معنی کتابه! دختر فیزیولوژیووووو هم یعنی همون دختره که فیزیو میخونه :دی
یه مخاطب دیگه هم دارم به اسم خواهر کَنه:)) منظورم خواهر لاله ست! لاله همکلاسیمه که اون اوایل خیلی کنه بود.منم از اینکه هر روز بهم زنگ میزد و یک ساعت حرف میزد و وقت استراحتم رو می گرفت دلِ خوشی نداشتم! 
یه مخاطب دیگه هم هست که خیلی خانم منشانه اسمشو آقای یوسفی سیو کردم ولی وقتی شماره ش میفته رو گوشیم چشمم اسمشو چندش خان می بینه! اینم که خود داری کردم و اسمشو درست سیو کردم بخاطر اینه که توی اتاق گوشیمو میذارم روی میز و رفت و آمد بچه ها اونجا زیاده و اگه یوسفی زنگ بزنه آبروم جلوی هم کلاسی و سال بالایی و سال خیلی بالایی حتی!  میره

+ اینجوری منو نبینیدااا،من اننننننقددددد دختر خوبیم که خدا میدونه:دی

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۴
  • مریم

مث بااااد سرد پاییییز

غم لعنتیییی به من زد

حتی باغبووون نفهمییید

که چه آفتی به من زد

  • ۰ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۲
  • مریم

آلارم گذاشتم که ساعت ۹ پاشم مستند" هیجان" شبکه ی مستند رو ضبط کنم.بابام زود میاد میگه چه خبر شده امروز سحر خیز شدی؟میگم میخوام یه برنامه رو ضبط کنم.میگه من میخوام اخبار نگاه کنما!!! گفتم باشه من اینو میزنم ضبط شه بعد میزنم اخبار،این خودش ضبط میشه! 

بعد دیدم وقتی داره ضبط میشه فقط ۱۰ تا شبکه در دسترس هستن و شبکه ی یک هم جزء لیست نیست!

هیچی دیگه بابام گیر داد که میخوام اخبار ببینم و راضی هم نشد! منم گفتم حالا این همه اخبار میذاره باز،بذار اینو ضبط کنم! نذاشت و هی ناراحت بازی درآورد!

منم کنترل رو گذاشتم و قهر کردم دوباره اومدم خوابیدم! بابامم رو به مامانم میگه ببین صب اول صبی بدخلقی میکنه!!!(من بدخلقی میکنماااا اونا خیلی خوش خلق و کول و باحالن!)بعد هی صدام میزنن بیا ضبط کن اخباره چیزی نداره! منم عصبانی،از همین جا داد زدم لازم نکرده،اخبارتونو ببینید یه وقت خدای نکرده خبری از زیر دستتون در نره!

دوباره میگن بیا ضبط کن،دوباره داد میزنم ولم کنین،من از اولش میخواستم.میگه ۴ دقیقه ش گذشته فقط! بعد دوباره میگن فلشتو در بیاریم؟دیگه من جواب نمیدم.من قهر کردما،هی باهام حرف میزنن نمیذارن درست قهر باشم، غصه بخورم واسه خودم!!!!

 الان اخبار لعنتی تموم شد،هیچ خبر درست و حسابی هم نگفت! 

کارد بزنی خون من در نمیاد


+ این نیمه ی گور به گور شده ی من اگه هی بخواد اخبار ببینه و کنترل بگیره دستش، دو نصفش میکنم که بشه یک چهارم! کنترل رو میکنم تو حلقش اصلا! 

  • ۵ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۳۲
  • مریم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۳۱
  • مریم

دچار دایی زدگی شدم:))

من شش تا دایی دارم که امروز  رفتیم خونه ی ۴ تاشون عید دیدنی،اون دو تا رو هم خونه ی یکی از دایی ها دیدیم! هر طرف رو نگاه میکردم یه دایی می دیدم:))


+ به دایی امیرم حسودیم شد.یه دختر ۶ ماهه داره انقد گوگولی و خوشکل و خوش خنده ست که آدم دوس داره درسته قورتش بده

  • ۴ نظر
  • ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۲
  • مریم

مهمون داریم،عمه و شوهر عمه م

من و خواهر کوچیکه بعد از شام ظرفا رو شستیم و اومدیم تو اتاقمون،دیگه بیرون نرفتیم.من با گوشیم دارم فیلم inglorious bastards رو می بینم و فاطمه با لپتاب من داره فیلم brothers رو می بینه

الان مامان و بابام هر کدوم جداگونه اومدن میگن که خیلی عصبانی هستن که نرفتیم بیرون و کار خیلی بدی کردیم و... 

بابام که تهدید هم کرده که حسابمونو میرسه

آقا ما باید کیو ببینیم؟نه به موضوع حرفاشون علاقه داریم نه صدای بلندشون! تلویزیون نگاه نمی کنیم و از صدای بلند تلویزیون هم متنفریم! هیچ حرف مشترکی هم با عمه و شوهرش نداریم! شکنجه ست مگه؟



  • ۲ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۹
  • مریم

- مریم خانم،مریم گلی،میدونی که من چقد تو رو دوست دارم

من:خیلی ممنون زن دایی:)

- تو هم انقدری که من دوستت دارم و دلم برات تنگ میشه،دلت واسه من تنگ میشه؟

من رو به زن دایی: :||||

رو به مامان: من چی بگم؟؟:~

مامان رو به زن دایی: مریم همیشه به یادتونه



+ در جواب محبت قلمبه سلمبه چی باید گفت؟

نه،من دلم براش تنگ نمیشه،اصلنم دوسش ندارم،تازه بعضی وقتا ازش بدم هم میاد! 

  • ۳ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۶
  • مریم

محور های اصلی بحث ها و صحبت های بابای بنده در دید و بازدید های عید امسال:

چای لاغری سهله و اثری که روی چربی های شکمی بابا گذاشته

رژیم بابا که قبلا پلو رو با نون میخورده اما الان فقط پلو میخوره،اونم نصف میزان سابق

تاکید بر این موضوع که شیرینی نمیخوره و شیرینه بده و فلانه

آیت الله نخودکی و داستان ها و حکایات مربوط به ایشون و اینکه شیعه بودن چه خوبه و شیعه جهنم نمیره و.... 

تمامی نکات ایمنی که باید در هنگام سفر رعایت بشه از بستن کمربند تا نخوردن فست فود

اضافه شدن شبکه ی جدید به لیست شبکه های تلویزیون و اچ دی شدن شبکه ی مستند




+لازم به ذکر است که تمامی این سخنرانیها با صدای بلند انجام میشه!!! و چای لاغری سهله و رژیم و شیرینی نخوردن بابا،پایه ی ثابت صحبت ها در هر مهمونی هست و خواهد بود

+ اعصاب فولادینم آرزوست:)))




  • ۱ نظر
  • ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۹
  • مریم