کمی قبل از غروب جمعه
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۸ ب.ظ
احساس خستگی میکنم.از اینکه نمیتونم تمام قد از حقم دفاع کنم ناراحتم.راستش رو بخواهید دلم یک دل سیر گریه کردن میخواد.مشکل من اینجاست که نمیتونم واسه کسی درد دل کنم و گریه کنم.غرورم نمیذاره.اصلا همچین چیزی تو اخلاقم نیست.شاید رفتم شاهچراغ و گریه کردم اونجا.کی به کیه؟
احساس تنهایی میکنم.مامان و بابا و دو تا خواهر و یه داداش و چند تا دوست صمیمی و غیر صمیمی،هیچ کدوم کافی نیستن.هیچکدوم اونی نیستن که بتونم باهاشون راحت باشم.به هیچ کس نمیتونم حرفهامو بزنم.سخته برام
من با این احساس تنهایی چیکار کنم؟با چی پرش کنم؟با درس؟با فیلم دیدن؟با وبگردی و چت کردن با این و اون؟ با چی؟
- ۹۵/۰۱/۲۰