94
بله نود و چار سال خوبی بود.
اولش که با درس خوندن و تلاش بسیار واسه قبولی کنکور شروع شد که خیییلی لذت بخش بود و بعدش قبولی و شوق و ذوق هاش که دیگه نگووووو
این سال واسه من سال لبخند بود،سال خوشی.
سالی که یاد گرفتم نه تنها با بابام بلکه با هیچ کس دیگه ای کل کل نکنم و محبت پیشه کنم.
4 ماه پیایی،از اول خرداد تا پایان شهریور،هر روز از ساعت 9 تا 1 رفتم باشگاه و لذت بردم و کیف کردم و روحیه م به شدت تغییر کرد.
شب قدر از خدا خواستم زندگیمو بندازه رو غلتک و انداخت!:))
شروع کردم آهنگ های خوب گوش دادم و هر چی زر زر بود از تو گوشیم پاک کردم :))
آدم های کم ارزش رو از زندگیم خارج کردم.روابطم رو با آدم های منفی گرا و سست و چیپِ اطرافم قطع کردم.
به خودم فرصت تجربه کردن دادم و همین باعث شد تا حد زیادی خودم رو بشناسم
با دوستام گروه کتابخوانی تشکیل دادیم و چندین و چند کتاب خوب خوندم
از اواخر اردیبهشت تا اواخر شهریور 13 تا عروسی رفتم و توی 10 تای اونها خندیدم و رقصیدم و نظرات دیگران نسبت به این کارم رو به هیچ انگاشتم :دی
یاد گرفتم که خودم رو دوست داشته باشم و توی آینه به خودم لبخند میزدم.از صورتم رضایت داشتم و یاد گرفتم که از بند ظاهر بیرون بیام. به جایی رسیدم که آرایش کردن رو به کلی کنار گذاشتم و همیشه خودمم :)
دوباره رفتم دانشگاه،یک دانشگاه متفاوت و از همه مهم تر مقطع تحصیلی متفاوت و رشته ی متفاوت و کلا تفاوت بود که من اون اوایل حس میکردم و در گیجی به سر می بردم اما یه مدت که گذشت فهمیدم که با این وضعیت جدیدم زندگی میتونه خیلی دلچسب و لذتبخش باشه :)
اما خب خوابگاه و مشکلاتش ضد حال بدی بود !
آشنا شدن با دکتر مصباح جانم عالی بود :)
چند تا مقاله ترجمه کردم و پول خوبی گرفتم
تدریس رو شروع کردم و پول خوبی گرفتم
من به این حقیقت دست یافتم که :"من از خوابگاه متنفرم،از خونه موندن هم خوشم نمیاد.من تنهایی رو دوست ندارم اما در عین حال نمیخوام کسی کاری به کارم داشته باشه! "
قانون جذب امسال به خوبی خودش رو به من ثابت کرد.البته با هم دوست شدیم و قراره من آدم خوش جذبی باشم :))
البته راستش من مثل سال های قبلش یه کمی بی اعصاب بودم.
یه سری اهداف داشتم که خب بهشون نرسیدم
ولی هر چی بود خوب بود و من راضی هستم :)
- ۲ نظر
- ۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۵۵