زندگی بهتر

چند سال پیش، قبل از اینکه دور نمایی از آینده ی تحصیلیم داشته باشم،آوازه ی یکی از اساتید حال حاضرم رو زیاد می شنیدم.ندیده و نشناخته شیفته ش شده بودم.باید اعتراف کنم که من از اون دست آدم هام که تحصیلات و موفقیت افراد میتونه تاثیر زیادی روم بذاره و منو اغوا کنه.

وقتی تصمیم گرفتم درسمو ادامه بدم،حتی قبل از اینکه کنکور بدم گشتم و پروفایل لینکدین همین استاد رو پیدا کردم و با پررویی بهش پیام دادم که بخاطر نتایج مهمی که از پژوهش جدیدتون گرفتین بهتون تبریک میگم، امیدوارم یه روز افتخار شاگردی شما رو داشته باشم و... 

نمیشه گفت چاپلوسی کردم اما خب اونموقع یه کم خام بودم.آقای دکتر هم جوابمو به خوبی داد.گذشت تا اینکه یکسال بعدش قبول شدم و مقطع جدید رو شروع کردم.گشتم دنبال اتاقش،تابلو اتاقش سر جاش بود اما خودش نه! واسه گذروندن دوره ی فوق دکترا رفته بود آمریکا.ناک اوت شده بودم.دوست داشتم استاد راهنمام باشه.اصلا یکی از انگیزه های مخفی و ناخودآگاه من واسه انتخاب این رشته و این دانشگاه همین آدم بود.

دوباره رفتم لینکدین بهش پیام دادم و اونم گفت مهر ۹۵ برمیگرده.و من منتظر موندم تا برگشت و در حال حاضر داره اندام تحتانی رو بهمون درس میده.به محض حضورش توی گروه هم رفتم پیشش و بهش گفتم خیلی به سلول های بنیادی علاقه دارم،خصوصاً از نوع عصبیش!! و ازش واسه پیدا کردن رفرنس مطالعه م کمک خواستم. 

از همون جلسه ی اول تدریسش، من یه جور دیگه ای شده بودم.همیشه عادت دارم از پیش درس رو مطالعه میکنم ولی واسه درس ایشون، از پیش مطلب رو قورت میدم.با خودم کتاب و اطلس میبرم سر کلاس.با شوق درس رو گوش میدم، مشتاقانه و جدی توی بحث شرکت میکنم و مهمتر از همه اینکه توی چشماش نگاه میکنم.

یک بار هم بخشی از درس رو ارائه دادم که ارائه ی کاملی بود و با بدجنسی تمام میگم که خوشبختانه همکلاسی هام گند زدن و استاد از کار من خوشش اومد.

توجه استاد رو به خودم جلب کرده بودم.در تمام جلسات بعد، متوجه می شدم که انگار فقط داره واسه من درس میده.کم پیش میاد به اون سه تا نگاه کنه.نقاشی ها رو واسه من میکشه.رو به من توضیح میده.از من سوال میپرسه،با من شوخی میکنه....و من لذت میبرم از اینکه تمام توجهش مال منه.از اینکه تونستم جذبش کنم.

موضوع جنسیت اصلاً و ابداً برام مطرح نیست.داشتن توجه کسی که بهش اهمیت میدی، صرف نظر از جنسیتش،میتونه تو رو پر از حس خوب و انگیزه کنه و من این حس خوب رو دارم.

از طرفی نماینده ی کلاسم و واسه هماهنگی کلاسا زیاد به اساتید اسمس میدم و زنگ میزنم و این استاد عزیزم هم خیلی اهل زنگ و اسمسه و بخاطر هماهنگ کردن ساعت کلاس خیلی باهام چونه میزنه و دهن منو سرویس کرده ولی... از کاراش حرصم نمیگیره! 

میدونم تحت فشاره،چون خانمش و دوتا بچه هاش آمریکا موندن و دلش مخصوصاً واسه دختر کوچولوی شیرین زبونش تنگ میشه و هر صبح باهاش اسکایپ میکنه.

حالا چیزی که باعث شد این پست رو بنویسم این بود که امروز یکی از هم کلاسی هام عنوان کرد که متوجه این تبعیض شده:)) 

منم واسه پاک و مطهر کردن خودم همه چیز رو به درس ربط دادم که من همیشه خیلی دوست داشتم دست و پام رو بشناسم و استاد خیلی خوب درس میده و.... 

اعتراف آخرم هم اینه که این استاد میخواد برگرده آمریکا، یعنی شاید نیاز نباشه تو سایت دانشگاه ها بگردم که how to apply  و دنبال استاد بگردم و از این حرفا! 

میدونم دوست داشتنم هدفمند بوده اما در عین حال ساده و زلال هم هست!

  • مریم
موبایل و بلیط تئاترم تو دستم بود و رفتم که خودمو برسونم به تالار فجر. بالاخره بعد از مدت ها جور شد برم تئاتر بچه های دانشگاه رو ببینم.تا وارد لابی سالن شدم دو تا از بچه های کلاس چهارشنبه م رو دیدم. 
"عه استاد سلام .شما اینجا چیکار میکنین؟شما هم تئاتر دوس دارین؟ ما شک داریم بلیط بخریم.آخه از این تئاتر بسیجیاست.عه مگه نمیدونین؟ از طرف بسیجه. از اسمش که مشخصه. "صالحان". الکی نویسنده شو زدن آلبر کامو که ما رو گول بزنن...استاد ببخشید ما رو میشناسید دیگه...از اسکول کردن دیگران خوشمون میاد.باعث میشه آدمای باهوش رو شناسایی کنیم.تلاش کنیم اسکولشون کنیم.کار سختی هم هست! بخاطر همین اگه یه آدم باهوش اسکول بشه خیلی لذت بخشه.استاد شما هم جزو باهوشایید.اصلا اسکول نمیشید! بلیط خریدین؟؟ ای ول پس شما هم اهل تئاترین.استاد چرا تنها اومدین؟ دوستاتون ترجیح دادن بشینن درس بخونن؟ خرخونن نه؟ ولی آفرین خوشمون اومد.استاد بخدا ما درس میخونیم ولی خب در حد همون پاس شدن.آخه ما آرامش نداریم.نه استاد ببینید اگه کسی بخواد نمره ش خوب بشه باید 24 ساعته فقط درس بخونه.بخدا موردش هست که میگیم.بابا ما پسرا تازه بعد از 7 سال باید بریم طرح و سربازی .پولی هم که نمیدن.استاد شما خوابگاهی هستین؟ کجایی هستین؟ ورودی چندین؟ عه پس ما سال بالایی شما هستیم. خخ. اِسترِیت اومدین؟ لیسانستون چی بوده؟ متولد چندین ؟ راستی فامیلتون چیه؟ چی؟ اسمتون چی؟ شما سومین مریمی هستین که امروز باهاش آشنا میشم.نه خب درسته امروز با شما آشنا نشدم اما امروز اسمتونو فهمیدم بالاخره.عه استاد شروع شد.بفرمایید.... اینجا خوبه ؟ به سن نزدیکیم.نظرتون چیه؟ اول شما بفرمایید استاد. "

دوتا آدم بیخود.خصوصا اون یکی که اسمش سامان بود.دعوتم کرد برم فیلمای کانون فیلمشون رو ببینم.دبیر کانون فیلمه انگار.برگشته بهم میگه شما تشریف بیارید کانون فیلم.واسه شما بلیطش رایگانه.من که میگم اینا همش واسه اینه که باهام دوست بشن ،سر امتحان ازم کمک بگیرن!!! از استاد گفتن بچه ها هیچ خوشم نمیاد. اوایل خوشم میومد ولی دیگه نه.
تئاتر صالحان هم خوب بود.بازیگرای نقش استپان و دورا که عالی بودن.مهدی هم خوب بود.با اون صداش.با اون چهره ش. از همون اولین روز های ترم یک لیسانس ازش خوشم اومد.خیلی هم خوشم اومد.راستش خیلی آدما هستن که دورادور دوستشون دارم اما اونا روحشون هم خبر نداره :)


  • مریم

کم کم دارم به نتایجی درباره ی خودم میرسم.شهرزاد اولین تلنگر رو بهم زد.میگه من نسبت به خودم زیادی حساسم.شایدم وسواسم.یه چرخی تو نت زدم،ممکنه کمال گرا باشم.ظاهراً کمال گرایی ویژگی خوبی بنظر میرسه،اما حقیقتاً اینطور نیست.شاید چیزی که آرامش منو ازم گرفته همین ویژگی باشه.فعلاً که بیشتر از این نمیتونم وقت بذارم و به این قضیه رسیدگی کنم.اما اینجا مینویسمش که یادم بمونه.


  • مریم
بعضی وقتا دوستت دارم ولی بعضی وقتا هم فک میکنم یه احمق بی پروا هستی که نمیشه دوستت داشت.وقتی گفتی تو ایران اغلب روی تولید مثل کار میشه و اساتید خانم روی تستیس کار میکنن و اساتید آقا روی اواری نتونستم جلوی خنده هامو بگیرم.چشم انداختم تو چشمات که شبیه چشمای یه مار  سمیه و خندیدم.ولی امروز که گفتی پونز مث شورت مامان دوزه دیگه به عقلت شک کردم.
در کل سرگرمی خوبی هستی.گرچه یه کم منحرفی.فک کنم خیلی تو کفی.البته مهربون هم هستی.وقتی بهت گفتم منتظرم تا قسط اول پایان نامه م بیاد خندیدی.انگار داشتم تهدیدت میکردم.ولی تو فقط خندیدی.با اون چشمای ماریت.
تو خیلی نحیف و کوچولویی.نمیدونم چرا بعضیا ازت خوششون نمیاد.البته انتقام جو هم هستی.یادمه سر سمینار ترابی چجوری خروس جنگی شده بودی.داشتی تلافی میکردی.ولی سر سمینار پریسا لام تا کام حرف نزدی. از ترس استادش.هیچ کدومتون حرف نزدین.
از درس دادنت خوشم میاد.تسلط داری.حالیته داری چیکار میکنی.آدمو ضایع نمی کنی.حیف که دیگه باهات کلاس ندارم.ولی به نظر میرسه آدم پایه ای باشی.با پسرا که خوب جور میشی.خصوصا با اون پسره ،بختیاری،بدجوری جیک تو جیک شده بودین.ولی همون روز اول بهم فهموندی کار کردن با دخترا برات سخته.فک کردم شاید چون دخترا یه خورده گیج میزنن اینجوری میگی.سعی کردم وایز باشم.دقیق و وقت شناس باشم.فک کنم تونستم خودمو بهت ثابت کنم.ولی گمونم در کل شناختی که ازم پیدا کردی این بود که یه خورده خود شیفته و از خود راضی هم هستم.
در ضمن من دعوتت نمی کنم خونه مون.انقد زور نزن :))



  • مریم

دوبار نوشتم و هر دوبار نوشته هام وقتی به کلمه ی لامصب رسیدم پرید:/

اصلا به درک که داشتم درباره ی کتاباییه که میخونم و درسایی که نمیخونم و برنامه هام میگفتم :/

  • مریم

امروز گرچه حراست دم در خوابگاه بخاطر اینکه شال پوشیده بودم باهام برخورد خوبی نداشت اما از اون روزایی بود که خیلی انرژی داشتم و پر بودم از افکار مثبت.در این حد که دوست داشتم لباسامو پاره کنم و پرواز کنم برم ...!


  • مریم

اعتراف می کنم که تا همین پارسال وقتی سرما میخوردم مثل این بود که تمام بدبختی های عالم روی سرم خراب شده باشه.بشدت بی انگیزه و غمگین می شدم و خیلی هم گریه می کردم.اونقدر روحیه م داغون می شد که روحم بیشتر از جسمم در عذاب بود! 

اما این بار حال روحیم خیلی خوبه! حتی میتونم بگم تا حدی "های" هستم! همون روز اول رفتم کلی میوه و سبزیجات خریدم،سوپ درست کردم،شلغم خوردم.تا جایی که تونستم خوابیدم و استراحت کردم.خلاصه کلی به خودم رسیدم! 

نمیدونم چی باعث این تغییر شده،اما هر چی که هست من با آغوش باز ازش استقبال میکنم و خوشحالم.

شاید به مرحله ی جدیدی از استقلال رسیده باشم.

البته هنوز هم وسواس های خاص خودمو دارم.بشدت مراقبم سرماخوردگی رو به کسی انتقال ندم تا از عذاب وجدانش در امان بمونم.

+ مامانم دو روزه که شیرازه و میدونه من سرما خوردم.امروز زنگ زده و میون حرفاش گلایه کرده که چرا بهم زنگ نزدی،سراغی ازم نگرفتی! تو دلم گفتم خب عزیز من تو چرا نیومدی سراغ من؟ من که این دو روز یا کلاس داشتم یا خواب بودم. اما هیچی نگفتم.حتی کم توجهی مامانم هم واسم خنده دار شده:))

  • مریم

بالاخره سرما خوردم.میدونستم این تعطیلات و خونه رفتن نتیجه ش یه سرماخوردگی حسابیه.اختلاف دما کار خودشو کرد!از دیروز فاز پیشگیری رو شدید تر کردم اما فایده نداشته.امشب هم قرص کلداکس و آبجوش با آبلیمو و عسل خوردم.آب نمک هم غرغره کردم و سیستم تنفسی فوقانیم رو هم با آب نمک شستشو دادم.دو تا قرص ویتامین سی هم خوردم.بی صبرانه منتظر فردا هستم ببینم روی سرماخوردگی رو کم کردم یا نه :)) به هر حال التماس دعای خیر دارم:)

امروز یه مکالمه ی جالب با همکلاسیم داشتم.بد نیست اینجا تعریفش کنم.بیشتر از دو هفته پیش بود که یکی از اساتید سر کلاس گفت یکی از دانشجوهام خیلی زحمت کشیده و تونسته آخرین ویرایش کتاب های تکست جنین شناسی رو گیر بیاره.واسم فرستاده تو تلگرام اما من گوشیم مشکل داره نمیتونم بفرستمش رو سیستم اتاقم.(در واقع بلد نبود این کار رو انجام بده)بعد رو کرد به من که خانم فلانی شما که نماینده ی کلاسی(خیر سرم!) بیا فایل ها رو برات بفرستم، به بچه هاتون هم بده.منم بعد از کلاس رفتم پیشش و دیدم میخواد از طریق تلگرام بفرسته!!! که من نداشتم.شماره ی پریسا همکلاسیم رو بهش دادم که بفرسته واسه اون و من از پریسا بگیرم. از طرفی به استاد قول دادم که فایل ها رو بریزم روی فلش و براش ببرم که بتونه با کامپیوترش بازشون کنه و استفاده کنه.قرار شد پریسا دانلودشون کنه و من ازش بگیرمشون.یه روز گذشت دانلود نکرد.دو روز گذشت باز دانلود نکرد.هر بار بهش یادآوری میکردم میگفت باشه ولی انجامش نمیداد.بهانه های مختلف میاورد.یه بار می گفت هر کاری میکنم دانلود نمیشه.یه بار میگفت سرعت کمه.یه بار میگفت یادم رفت.خلاصه دو هفته ی تمام طولش داد تا به امروز که دیگه دیدم انگار نمیخواد اینا رو دانلود کنه گفتم بفرستشون واسه لاله،فرستاد و لاله ظرف ده دقیقه دانلودشون کرد.پریسا وقتی دید دانلود شد رو کرد به من و با لحن خاصی گفت مریم خیلی عجله داری واسه این کتابا،خوب حوصله ت میشه بشینی اینا رو بخونی!!  اینو که گفت دوزاریم افتاد! این بنده خدا فکر میکرده من که دارم شور این کتابا رو میزنم بخاطر اینه که میخوام بخونمشون و تمام تعللش بخاطر این بوده که من نخونم اینا رو یا دیر تر به دستم برسه!در حالیکه من به استادم قول داده بودم کتابا رو ببرم واسش.بعد هم با یه لحنی که انگار زورش گرفته گفت امشب میرم واسه خودم دانلودشون میکنم! من و لاله همدیگرو نگاه کردیم و یه لبخند زدیم.لاله هم متوجه شده بود.قبلا هم همچین رفتاری دیده بودیم ازش. قبلا خیلی ناراحت میشدم ولی امروز خنده م گرفته بود.جالب اینجاست ژست انسانیت و دوستی و رقابت سالم هم میگیره همیشه.

اگر کسی بخواد در کاری موفق بشه،راهش رو پیدا میکنه،از زیر سنگ هم که شده باشه پیدا میکنه.متاسفانه پریسا فکر میکنه با این رفتاراش میتونه کاری از پیش ببره.من اگر بخوام کتاب تکست بخونم منتظر نمیمونم استادم فایلشو بهم بده.نموندم هم!جالب اینجاست که استاتوس واتساپ این خانم اینه:

"نمیدانم چرا مردم حرف زدن با دهان پر را بد میدانند اما حرف زدن با مغز خالی را نه"

نمیگم رفتارش برام مهم نیست،که اگر نبود درباره ش نمی نوشتم.خیلی دوست دارم تمرین کنم و به جایی برسم که رفتار چنین آدمایی واسم اهمیت نداشته باشه.

من واقعا از وقتی وارد دوره ی ارشد شدم از دوستان و اطرافیان جدیدم رفتار صادقانه ای ندیدم.جز لاله که آدم درستیه بقیه یه جورایی شیشه خورده دارن.هنوز نتونستم یه دوست واقعی واسه خودم پیدا کنم.یا حداقل کسی که به معیارهای دوست یابیم نزدیک باشه :(



  • مریم

با دوستم رفته بودیم خرید،یکی از مناطق تقریباً بالای شهر.تو یه فروشگاه بودیم که ویترین خیلی شیکی هم داشت.دوستم تو اتاق پرو بود که یه دختر جوون اومد داخل. تیپ ساده و متوسطی داشت.مانتو و شلوار مشکی با کفشای چرم ،یه سوییشرت آبی هم پوشیده بود.با مقنعه.هیچ آرایشی نداشت و از سرمای هوا هم یه کم پوستش قرمز شده بود.

مغازه با اینکه کوچیک بود ولی سه تا فروشنده داشت.سه تا پسر جوون.یکیشون با اندامی لاغر و ریزه میزه،موهای فر و تقریباً  بلند،عینک فلزی گرد و کفشای آل استار قرمز مشغول کمک به یکی از مشتری ها بود تا کفش انتخاب کنه.در واقع داشت کفشه رو مینداخت به مشتری.

اون دخترخانم یه دوری تو مغازه زد و دست گذاشت رو یه پالتو و از همین پسره قیمتش رو پرسید.پسره با صدای بلند گفت قیمتش هست یک میلیون و هفتصد هزار.....ریال.دختره یه لبخند خیلی کوچولو زد.

اون خانمه که داشت کفش پرو میکرد با تعجب برگشت گفت یک میلیون؟

پسره با افتخار گفت بله
دختره گفت به ریال دارن میگن...
خانمه رو به پسره گفت داری مسخره ش میکنی؟!!!! 
پسره گفت نه خانم،قیمتش یک میلیون و هفتصد هزار ریاله!

دختره دوباره قیمت یه پالتو دیگه رو پرسید و دوباره پسره با صدای بلند گفت اینم یک میلیون و چهارصد و پنجاه هزار ریال.

جو طوری بود که انگار پسره قصد تحقیر اون دختر رو داشت.لحنش هم بد بود.دختره هم دیگه هیچی نگفت.ساکت از مغازه رفت بیرون.دوست منم لباسه رو پسند نکرد و تشکر کردیم و رفتیم.

چند دقیقه بعدش تو ایستگاه مترو دختره رو دیدیم نشسته بود رو صندلی داشت مث ابر بهار گریه میکرد.حواسش به اطرافش نبود.گریه میکرد و تند تند اشکاشو پاک میکرد ولی صورتش خشک نمیشد.

من و دوستم غمباد گرفته بودیم. نمیدونم چی تو دل دختره میگذشت.نمیدونم به چی داشت فکر میکرد.

به اون پسره ی احمقِ ریقو؟ 

به تیپ و قیافه ی خودش؟ 

به جامعه ی بیشعور پرورش؟

به چی؟به چی داشت فکر میکرد؟

 :((((



  • مریم

1- آیا در مسیر درستی هستم؟ 

2- پای راستم درد میکنه، در واقع انگشت شست یا شاید هم شصت پای راستم درد میکنه. چرا؟ چون امروز بد راه رفتم.تمام بعد از ظهر داشتم تلاش میکردم جوری راه برم که روی سنگ های صیقلی کف مجتمع سُر نخورم و نتیجه ش شده این درد.

3- یکی دو هفته ای میشه که درس نمیخونم.عوضش افتادم دنبال فیلم دیدن و کتاب خوندن و وبگردی باطل.البته باطلِ باطل هم که نه.مثلا سعی کردم یاد بگیرم چجوری میشه مراقبه کرد.یکی گفت مثنوی بخون کمکت میکنه اما نمیدونم چرا تو کتابخونه ی خوابگاه و دانشکده مثنوی پیدا نمیشه.فک کنم اگه حافظ بخونم هم خوب باشه. ولی خب در حال حاضر دارم " داستان سیستان " رضا امیر خانی رو میخونم.این رضا امیر خانی خیلی خوبه.من که دوستش دارم.اکثر کتاباشو خوندم.ولی معروفترین کتابشو هنوز نشده که بخونم. 

4- آخر هفته ها خیلی خودمو اذیت میکنم.شب بیداری میکشم و جبرانش هم نمیکنم.دیروز مدیر گروهمون میگفت بنظر خودت شماها دانشجوی post graduate هستین؟ منم گفتم نه :|

(مدیر گروهمون از عبارت post graduate خیلی خوشش میاد و حاضر نیست به جاش بگه تحصیلات تکمیلی )

سوال من اینه که دانشجوی تحصیلات تکمیلی باید چه جوری باشه؟

ولمون کنین بابا.تمام انگیزه هامو سوزوندن، خسته م کردن، امیدمو ازم گرفتن ،حالا میگن شما پرفکت نیستین.نه اینکه خودشون پرفکتن! به مدیر گروهمون گفتم تا حالا شده تو این گروه کسی تشویق بشه؟ تا حالا کسی تحسین شده؟ لازم نیست جار بزنید،ولی اگر یکی یه حرکت خوبی کرد در گوشش بگین هی فلانی آفرین، ما حواسمون بهت هست.

5- اصلا هر چی سعی کنی بهتر بشی بیشتر تخریب میشی.از بس فضولن و  حسودی میکنن.به من چه که کی چیکار میکنه؟ من سرم تو کار خودمه، ولی نمیدونم چرا بقیه سرشون تو کار خودشون نیست! 

شما فکرشو بکن،تلگراممو پاک کردم،بعد همکلاسیم به هر استادی که میرسه بحث رو باز میکنه و با خنده میگه که فلانی تلگرامشو پاک کرده! واقعا منظورش چیه؟ من که نمی فهمم.اصلا قصدش چیه؟ 

هر کسی تلگرامشو پاک کنه یعنی به تازگی از یه رابطه اومده بیرون؟ کام آآآن! آدما رو با دید محدود خودتون نبینید! گور پدر رابطه! چه ربطی داره اصلا؟

هر کسی تلگرامشو پاک کنه یعنی سرش یه جای دیگه گرمه؟

حذف کردم چون فکر کردم وقتمو جور دیگه ای بگذرونم بهتره.حذف کردم چون حجم زیاد  اطلاعاتی که از کانال های خوبی که عضو بودم برام بی استفاده شده بود.حذف کردم که به جاش شبا زودتر بخوابم! که به جاش کتاب بخونم.کتاب واقعی! حذف کردم چون دلم خواست.مگه من میگم تو چرا فلان کارو کردی؟ به تو چه اصلا؟ 

6- دیروز وسط کلاس، وسط کلام استاد، مائده اومده تو کلاس که یه کلید اینجا جا نمونده؟گفتیم نه! خب جوابتو گرفتی راهتو بکش برو دیگه! وایساده با لودگی میگه استاد زمان ما ، حق نداشتیم کتاب فارسی بیاریم سر کلاس، چطور شده این بچه ها کتاب فارسی میخونن؟ استاد لبخند زد ولی من با صدای بلند گفتم خانم فلانی لطفا وقت کلاس ما رو نگیر! 

منظورش از زمان ما پارساله. بعد انگار مثلا این خانم کتاب تکست میاورده و بلد هم بوده بخونه!!! کیه ندونه همه شون کتاب فارسی میخوندن ولی  تکست می آوردن سر کلاس که استاد رو خر کنن. 

عصری هم که بر میگشتم خوابگاه،دیدمش یه تیپ خفن زده بود داشت می رفت بیرون.بهش گفتم مواظب خودت باش هوا خیلی سرده.با یه حالت فخر فروشانه ای گفت یار که باشه گرمای عشقش آدمو گرم میکنه! من واقعا نمیدونم کدوم اسکولی یار اینه :| 

ولی یه سوال

واقعا تیپ زدن و آرایش دخترا انقدر واسه پسرا مهمه؟مهم نیست چی تو کَلّشه؟ مهم نیست سطح شعورش چه قدره؟ 

آها!! خب اینا هم مهمه اما بالاخره باید خوشکل و سانتی مانتال هم باشه دیگههه :|


7- فکر لعنتی اپلای کردن ولم نمیکنه.همش تو سرمه.ولی حوصله شو ندارم.راستش تا الان نتونستم آینده ی درستی رو واسه خودم تصور کنم.حتی تا دو سال دیگه رو هم نمیتونم تصور کنم.قبلا میدونستم چی میخوام.همیشه خودمو توو طبقه ی هشت دانشکده پزشکی تصور میکردم.اما الان نمیدونم چی و کجا رو تصور کنم.اینجوری که مامانم داره جهیزیه میخره احتمالا باید یه آپارتمان یه خوابه ی اجاره ای رو وسطای شهر تصور کنم :|

8- عصری توو اتوبوس،چشمامو بسته بودم و به چیزای خوب فکر میکردم.سعی میکردم آروم باشم.درست لحظه ای که چشمامو باز کردم اتوبوس تو ایستگاهش متوقف شد.فک میکنین اسم ایستگاهش چی بود؟ ایستگاه بهشت!

  • مریم