درباره ی ازدواج
1- تعطیلات عید که بود عمه م اینا یکی دو روز مهمونمون بودن.محور بحث ها هم این بود که من از میون دانشجوهام که همگی هم در حال تحصیل پزشکی هستن یه مورد خوب واسه ازدواج با پسر عمه پیدا کنم.محمود یکسال از من کوچیکتره،دانشجوی سال اول کارشناسی ارشد عمران سازه ست. حین صحبت دیدم عمه م و پسرش یه اختلاف نظر های کوچیکی دارن، بخاطر همین چندین بار تاکید کردم که اگر من کسی رو معرفی کنم فقط بر اساس ظاهرش هست و شناخت بقیه ی چیزا برعهده ی خودتونه.محمود، بعد از تعطیلات تا الان دهن منو سرویس کرده.از بس زنگ میزنه و پیام میده.خیلی واضح بهش گفتم نیازی نیست هی ازم بپرسی چی شد و چطور بود.خودم اگر موردی بود بهت میگم ولی به گوشش نمیره.از اون طرف هم دخترای دسته گلم، یکی از یکی بهترن.انتخاب خیلی سخته! بعد تازه اگه اونا قصد ازدواج داشته باشن... البته من خودم شخصا وارد این ماجرا نمیشم.نمیخوام بفهمن من دنبال مورد ازدواجم،زشته:))
2- "مستر نیما" ی بلاگستان ازدواج کرد.من بین بلاگرهایی که میشناسم همیشه دوست داشتم مستر نیما و زین العابدین و لافکادیو زودِ زود ازدواج کنن و همیشه براشون دعا میکنم.
3- واسطه ی ازدواج بودن قشنگه ها،اگه دو طرف رو خوب بشناسی قشنگتر هم میشه.یه دوستی دارم میشینه فک میکنه کی واسه کی مناسبه،اگه پسره قصد ازدواج داشت به همدیگه معرفیشون میکنه.این بارم منو شکار کرده که البته فکر نکنم به جایی برسه
4- من یه بدی دارم،حرف ازدواج که میشه حاضر و آماده م، اسم خواستگار که میاد و قضیه یه کم جدی میشه، یهو قصد ازدواجم از بین میره:))
- ۹۶/۰۱/۳۱