زمستان تنهایی
سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ب.ظ
حوصله م سر رفته،درس خوندنم نمیاد.تا الان دو جلسه از برنامه ی درسی امتحان بعدیم عقبم.
دیگه از بس گوشیمو چک کردم خسته شدم، هیچی هم نیست سرمو باهاش گرم کنم.البته کتاب وقتی نیچه گریست رو ناتمام گذاشتم،شاید بشینم تا ساعت ۱۲ اونو بخونم.
میدونین؟ زندگی من خیلی خالیه.خالی از هرکسی! حتی اعضای خانواده م.من به هیچکس نزدیک نیستم.معلقم انگار.دوستام رفتن،دوستای چندین و چند ساله م.منم از پیششون رفتم.تنهای تنهام
چندان هم اهل بیرون رفتن و گشت و گذار نیستم.آخه تنهایی هم نمیچسبه.بیشتر غمگینم میکنه.همیشه فکر میکنم اگر این همه سال تو خوابگاه زندگی نمیکردم اوضاع فرق میکرد.از زندگی خوابگاهی خسته شدم.به بابامم گفتم. ولی چاره چیه؟همه فکر میکنن من خیلی خوشم،خیلی خوش به حالمه،خیلی تو رفاهم ولی نیستم.
+خدایا چی شد که امسال تصمیم گرفتی روی بد زندگی رو به من نشون بدی؟ :(
- ۹۵/۱۰/۲۱