دست های سبز خدا
دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۳۸ ب.ظ
بعد از مدت ها دیروز دلم واسه مامان و بابام تنگ شد.داشتم کم کم به خودم شک میکردم...
مامانم امروز زنگ زده که فردا داریم میایم پیشت....
یه عکس از یک سالگیم دارم که همراه بابا و داداش و خواهر بزرگم هستم.خواهر کوچیکه اون موقع به دنیا نیومده بوده مامانمم احتمالا عکاس عکسه ست.گذاشتمش دسکتاپم.تو عکس همه خوشحال بنظر میرسن به جز من . ضمن اینکه رو دوش داداشم نشستم :)
این روزا با اینکه گم شدم تو مشغله هام ولی همش احساس میکنم یه چیزی کمه...
فقط خدا حالمو خوب میکنه
اما
تنها تو بودی
که به من آموختی
هیچ چیز را سخت نگیرم
به جز دست هایت...
- ۹۵/۰۸/۲۴
:))