سارا متولد سال ۱۳۶۸
چند وقتی هست که هفت تا هم اتاقی،تبدیل به ۵ تا شدند و از حجم صداهای اتاق فقط به اندازه ی یک اپسیلون کاسته شده.اون دوتا رو با اینکه دوست داشتم اما فراموش میکنم.چون فراموش کردنشون برام بهتره.از بین این ۵ تا هم به دو نفر نزدیکترم.یکی شهرزاد که روحیات و خواسته هاش به من شبیه و از بودن کنارش لذت میبرم.و سارا.احساس میکنم سارا به داشتن فردی مثل من توی زندگیش نیاز داره.خودشم اینو فهمیده چرا که واسه خیلی از کارهاش بطور خصوصی از من مشورت میگیره.من دوست دارم بهش یاد بدم که با دیدن یک مرد هول نکنه و به همه ی مردان اطرافش به چشم یک کیس برای ازدواج نگاه نکنه.دوست دارم به این نتیجه برسه که تا وقتی خودش نباشه و شخصیت و هویتش رو نشناسه نمیتونه کسی رو جذب کنه.فکر نکنه باید در مقابل مرد ها گارد بگیره. گاهی دائم به فکر اینه که واای آقای کریمی امروز اینو بهم گفت،وای دکتر میرزایی امروز بهم لبخند زد.عاشق این میرزایی شده.استاد جوان و مجردش.آرزوشه که بتونه مخ میرزایی رو بزنه. ولی اصلا از این مدل کارها بلد نیست.حتی نمیتونه از خودش محافظت کنه.درسته که شهرستانیه (مثل من) اما ۴ سال توی شهر بزرگی مثل تهران زندگی کرده. با این وجود چند هفته پیش وقتی عجله داشته که برسه به ترمینال،سوار ماشین مرد غریبه ای میشه و ناخواسته و بخاطر گیر افتادن در معذورات!! اطلاعات شخصیشی خودش رو در اختیار اون مرد قرار میده.بعد هم یه کم میترسه و بقول خودش،بخاطر اینکه اون آقا دست از سرش برداره شماره ش رو میده به آقاهه!!!!! این کارها رو واقعا از روی سادگی و نابلدی انجام میده و قصد خاصی نداره.ینی بیچاره اصلا توی اون فاز ها نیست. اما پُر از رفتارهایی است که نشان از ناپختگیش داره.بنظر من باید قبل از اینکه ضربه ای بخوره یاد بگیره چطور رفتار کنه و من میتونم یادش بدم.به هر حال به خودش بستگی داره که تا چه حد بخواد کنار هم باشیم وگرنه من اصراری ندارم و وقت هایی هم که عصبانی میشه و میزنه به سرش اصلا دوستش ندارم.
بعداً درباره ی شهرزاد و شاید سایر اعضای اتاق، خواهم نوشت.
- ۹۴/۱۰/۲۱