زندگی بهتر

زمستان تنهایی

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ب.ظ

حوصله م سر رفته،درس خوندنم نمیاد.تا الان دو جلسه از برنامه ی درسی امتحان بعدیم عقبم.

دیگه از بس گوشیمو چک کردم خسته شدم، هیچی هم نیست سرمو باهاش گرم کنم.البته کتاب وقتی نیچه گریست رو ناتمام گذاشتم،شاید بشینم تا ساعت ۱۲ اونو بخونم.

میدونین؟ زندگی من خیلی خالیه.خالی از هرکسی! حتی اعضای خانواده م.من به هیچکس نزدیک نیستم.معلقم انگار.دوستام رفتن،دوستای چندین و چند ساله م.منم از پیششون رفتم.تنهای تنهام

چندان هم اهل بیرون رفتن و گشت و گذار نیستم.آخه تنهایی هم نمیچسبه.بیشتر غمگینم میکنه.همیشه فکر میکنم اگر این همه سال تو خوابگاه زندگی نمیکردم اوضاع فرق میکرد.از زندگی خوابگاهی خسته شدم.به بابامم گفتم. ولی چاره چیه؟همه فکر میکنن من خیلی خوشم،خیلی خوش به حالمه،خیلی تو رفاهم ولی نیستم.

+خدایا چی شد که امسال تصمیم گرفتی روی بد زندگی رو به من نشون بدی؟ :(

  • ۹۵/۱۰/۲۱
  • مریم

نظرات  (۴)

چند ساله که خوابگاهین؟
خوابگاه بعد دوسال به معنای واقعی آزاردهنده میشه و سخت

پاسخ:
امسال سال هشتمه :((
  • دکتر میم
  • خط آخر ِ پست جدید شباهنگ...
    پاسخ:
    امیدوارم اینجوری نمونه 
    من ظرفیتم زیاد نیست
  • ♫ شباهنگ
  • من این حسِ تنهایی رو دیروز بعد امتحانم داشتم.
    اون لحظه دلم میخواست یکی پیشم باشه
    که بریم ناهار بخوریم
    قدم بزنیم
    حرف بزنیم!!!
    باورت میشه؟
    می‌خواستم یکی باشه که باهاش حرف بزنم.
    من که لام تا کام با کسی حرف نمی‌زنم و با کسی غذا نمی‌خورم و با کسی کاری ندارم دلم می‌خواست کسی باشه...
    تو گوشیم چهارصد تا مخاطب داشتم و وقتی لیستو بالا پایین کردم تازه اون لحظه بود که فهمیدم چه قدر تنها شدم.
    پاسخ:
    آره باورم میشه:(
    چون خودم اکثر وقتا اینجوریم
    مخاطب های گوشی که خاک میخورن فقط
    من از وقتی اومدم ارشد دوستامو از دست دادم:(
    من وقتی که توی خوابگاه بودم، برای اولین بار معنای واقعی تنهایی رو درک کردم. وقتی که توی خودتی و غرق زندگی تکیت هستی خیلی این موضوع ظاهر نمیشه. ولی توی خوابگاهی که خیلیا باهم رفیقن، باهم این‌ور و اون‌ور میرن، باهم درس می‌خونن، باهم میرن سلف و بوفه، باهم پروژه انجام می‌دن، از هم سوال می‌کنن، از روی هم کپی می‌کنن، باهم بازی می‌کنن، باهم می‌رن سالن، با هم میرن باشگاه؛ اون موقع‌است که به ته ته تنهاییت پی می‌بری. اون لحظه است که با خودت می‌گی"چرا کل زندگی رو جوری برنامه‌ریزی کردم که انگار قرار نیست هیچ همراه و همسفری در هیچ مقطعی داشته باشم؟" می‌تونیم با شعارای استقلال‌طلبانه سرمون رو بکنیم زیر برف ولی واقعیت اینه که تنهایی داره در انزوا و خلوت روحمون رو می‌خراشه...
    پاسخ:
    موافقم.این حس تنهایی گهگاهی میاد سرک میکشه و میره.ایراد از منه،یاد نگرفتم خودمو از تنهایی در بیارم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">