زندگی بهتر

الان چرا من بیدارم؟

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ق.ظ

+چند روز پیش چند تا پوستر فرستاده بودن تو کانال موسسه ی رویان که آی بیایید ما کارگاه IVF و کشت سلول داریم و ما فلانیم و ما چنانیم...

بعد منم خب زورم گرفت! یعنی چی که رویان کارگاه IVF  میذاره ولی دانشگاه ما نمیذاره؟؟!

فرداش پا شدم رفتم پیش خانم دکتر ب و موضوع رو باهاش در میون گذاشتم و خواهش کردم که تو گروهمون کارگاه بذارن 4 تا چیز یاد بگیریم.خانم دکتر هم برداشت گفت دختر چرا کارگاه آخه؟ خوشت میاد الکی پول بدی؟ !! یه دانشجو دارم آقای دکتر فلانی،دکتراشو گرفته،6 ماه آمریکا بوده الانم بعنوان سربازی اینجا طرح برداشته داره کار میکنه.همین آزمایشگاه خودمون.خیلی هم متواضع و بی ادعاست!برو پیشش بگو منو فلانی فرستاده،ور دستش وایسا هر چی خواستی یاد بگیر ! 

این شد که من امروز عملیات IVF  رو تا نصفه دیدم.

اول باید آمپولای لوله ی رحم 4 تا موش رو جدا میکردیم تا ازشون تخمک استخراج کنیم.آمپولا رو میذاشتیم توی یه قطره از مدیا و زیر لوپ یه برش میدادیم تا تخمکا بیان بیرون.وااای که چه صحنه ی خوشکلی بود.گرانولوزای اطرافش و زونا قشنگ مشخص بود.عین یه توپ اسفنجی! من ذوق میکردم و خیلی خوشم اومده بود.آقای دکتر می گفت یه روزی میرسه از دیدن این صحنه ها متنفر میشی! 

بعد باید تخمک رو فریز میکردیم.واسه این کار باید سلول های گرانولوزا رو از تجمک جدا میکردیم.چجوری؟ با آنزیم هیالورونیداز

بعدش تخمک ها رو میذاشتیم تو یه مدیای دیگه،انکوبه میکردیم،و 5 تا 5 تا برمی داشتیم تا بقیه ی کار رو روشون انجام بدیم.بقیه ی  کار هم شامل گذروندن تخمک ها از چند تا قطره ی مختلف که سخت ترین قسمت کار بودش و بعد هم گذاشتن تخمک ها روی یه چیزی که اسمشو یادم نیس و گذاشتن اونها توی ازت و فریز کردنشون!

گذروندن تخمک از قطره ها به کمک یه پیپت پاستور انجام میشد.باید سر پیپت رو باریک میکردیم.نوک پیپت رو میگرفتیم روی شعله ی چراغ الکلی،وقتی آب میشد می کشیدیم تا باریک شه بعد سرشو می شکستیم تا نوکش صاف شه!!پیپت رو وصل میکردیم به یه وسیله که واسه مکش بود.باید یه طرفشو میذاشتیم تو دهنمون و هورت میکشیدیم :)) اینجوری تخمک ها رو مکش میکردیم تو قسمت لوله مانند سر پیپت و در قطره ی بعدی رها میکردیم.همه ی این مراحل هم زمانبندی داشت و تایمر میذاشتیم.بخاطر همین یه ذره استرس کار بالا بود.

بعضی تخمک ها شیطنت میکردن و تقسیم میشدن! بی جنبه ها :دی

آقای دکتر خیلی کامل همه ی مراحل رو توضیح میداد و اجازه میداد همه چی رو ببینم.یعنی هی از پای لوپ پا میشد تا من توی میکروسکوپ رو نگاه کنم.احتمالا اگه من بودم انقدرا حوصله م نمیشد!! آخر کار هم 5 تا تخمک داد که از قطره ها رد کنم.حین کار بارها تاکید کرده بود که کار کردن با این دستگاه مکش خیلی سخته و مهارت میخواد و باید تمریم کنی تا یاد بگیری و حالا تمرین کن ولی اگه نتونستی اشکالی نداره و احتمالا الان تخمکا رو هورت میکشی و ....

بعد ولی من برعکس همیشه که خرابکاری میکنم یه جوری این تخمکا رو پیپت میکردم و از قطره ها رد میکردم که در نوع خودش مثال زدنی بود.یعنی منی که بلد نیستم با سرنگ قطره بذارم کف پلیت و یهو همه ی سرنگ خالی میشه و بجای قطره رودخونه درست میکنم! تونستم آروم مکش کنم و تخمکا رو رد کنم!!! البته احتمال میدم اتفاقی بوده یا اینکه جوگیر شده بودم! ولی خب کلی تحسین شدم :)

بعد که تخمکا رو فریز کردیم رفتیم سراغ اسپرم.دم اپی دیدیم رو برداشتیم ولی دریغ از حتی یه دونه اسپرم ! این شد که کار رو متوقف کردیم و لقاح رو ندیدم امروز ! احتمالا میره تا دو هفته ی دیگه


+بعد از ظهر هم دو تا کلاس داشتم با بچه های پزشکی ! این ترم دانشجوهام پسرن همه! خیلی با حالن اینا...خصوصا گروه اول.

کل این دو ساعت رو تلاش می کنم که کمتر بخندم.البته من کلا به چاک دیوار هم میخندم ولی با اینا که هستم  واقعا خیلی سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم.احتمالا اونا متولد 73 تا 75 هستن. منم که متولد 70 :))) البته  سن منو نمی دونن وگرنه کلاس میره رو هوا دیگه ! 

دو جلسه پیش خیلی چرت و پرت گفتن و اذیت کردن.خیلی خسته شده بودم ازشون.یکیشونم جلوی من رو به دوستش یه شوخی بی ادبی کرد که یه کم عصبانی شدم و البته خودمو زدم به نشنیدن ! به مسئول درسشون شکایتشونو کردم .بعد حالا هر جلسه قبل از شروع کلاس مسئوله میاد کلی تهدیدشون میکنه که استادتونو اذیت نکنید و .... منم پشیمونم از کارم.قشنگ نیست هر بار میاد این حرفا رو تکرار میکنه

امروز یکیش میگفت استاد شما خوشتون نمیاد ما لودگی میکنیم؟ :))))) 

البته ول کن نیستنااا، انقد تیکه های بامزه میپرونن که بعضی وقتا میمیرم از خنده

یکیشونم هست همیشه میاد کنار دستم میشینه :)) خیلی هم خوشکله :دی  بنده خدا خیلی تو کف فامیلی من بود! هر دفه از یه راهی سعی می کرد اسم و فامیل منو کشف کنه.امروز یه برگه داده بودم اسماشونو بنویسن، میگفت استاد شما هم اسمتونو بنویسید تو لیست، آخه شما هم حاضرید! جلسه قبل هم بهم گفت ببخشید خانم کمالی! الکی یه چیزی پروند که مثلا من بگم نه من کمالی نیستم من فلانیم :)) منم فقط گفتم من کمالی نیستم:دی یکی نیست بگه پرسیدن فامیل من از خودم انقدر سخته؟ دیگه امروز استادم جلوشون چند بار هی فامیلمو گفت و لو رفتم :))


+لامپا رو خاموش کرده بودم و داشتم فیلم "حس ششم " رو میدیدم.بعضی قسمتای فیلم ،همپای "کول" میترسیدم.پا شدم لامپا رو روشن کردم با چاشنی فحش که خب احمق ترسو، دیگه چرا لامپو خاموش میکنی؟


+دوتا بلیط گرفتم واسه فردا، فیلم سیانور.دانشگاه بهروز شعیبی و بهنوش طباطبایی و هانیه توسلی رو هم دعوت کرده. برای دومین بار سلبریتی ها رو از نزدیک می بینم:)) اولین بارشم که سالی یه بار تو فامیلمون اتفاق میفته،خخخخ(این قسمتو فقط خودم میفهمم،ببخشید) :))))


+عکس ها همه از اینترنت هستن




  • ۹۵/۰۸/۱۳
  • مریم

نظرات  (۷)

  • ر. کازیمودو
  • ما هم تو سرّ بیدار موندنمون موندیم آبجی

    چرا آرشیو رو پوکوندید آیا؟!
    پاسخ:
    آرشیو رو برمیگردونم حتما :)
    من بخاطر تعطیلی فردا بیدارم.شما چی؟
    داداش فکر کردی این عکسا به فهم پستت کمکی هم می‌کنن عایا؟ :دی
    پاسخ:
    :)))
    دیدم شبیه گزارش کار شده،سعی کردم یه ذره تنوع بدم:))
    میشه بپرسم چی خوندین شما خانم کمالی؟
    پاسخ:
    :))))
    بله میشه :دی
    در حال تحصیل در رشته ی علوم تشریح و آناتومی هستم:)
  • ر. کازیمودو
  • این بیداری ظاهرا تقدیر تاریخی ماست آبجی. معهذا همه شب مارا حال چنین است
    پاسخ:
    هر چیزی دلیلی داره داداش ؛-)
    معهذا:|
  • مهدی رنجبر
  • تا وسطاش تونستم دووم بیارم :| 
    چقدر خوبه برق میخونم.. فکر میکردم این چیزا رو هم دوست دارم ولی الان که میبینم خیلی دل و جرئت میخواد
    پاسخ:
    :))))
    این که دل و جرات نمیخواد،پس باید یه بار ماجرای سالن تشریح و جسدا رو تعریف کنم :))
    این کار که یکجورایی اسمش خلق یه موجود جدیده ،بنظرم خیلی جذابیت داره. ما که محصول بی جان خلق میکنیم کلی از دیدنش ذوق میکنیم چه برسه به ینکه محصول جان دار خلق شود. و صد البته بهتر که انسان
    پاسخ:
    آره دقیقا:) 
    البته چیزی که این وسط بیشتر از موارد دیگه منو جذب میکنه نظمی هست که خداوند تو کارش داره.همه چیز دقیق و حساب شده ست. لحظه ای که تخمک ها رو با اون قیافه ی اسفنجی دیدم انگار دوباره به خدا ایمان آوردم:)

    آهان. مرسی :) موفق باشید :)
    پاسخ:
    ممنون:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">