بیا بریم شاه چراغ عهدی ببندیم ...
جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۹ ب.ظ
بد جوری افتادم رو دور فیلم دیدن.چند روزه روزی دو سه تا فیلم می بینم.رمان دزیره رو هم شروع کردم ولی فعلا کند پیش میره.دوس داشتم برم فیلم بارکد رو ببینم.دوستام که ماشالا هیچ کدوم پایه نیستن.امروز یهویی یادم به هم اتاقیای قبلیم افتاد .پیام دادم سارا گفت من میام ولی بعدش باید برم شاهچراغ یه نذر دارم باید ادا کنم.گفتم باشه بریم سینما بعدش منم همراهت میام شاهچراغ.من اینجوری نیستم که خودم مثلا بصورت خودجوش پاشم برم شاهچراغ .ولی اگه یکی بگه بیا بریم نه نمیگم.رفتیم سینما فیلم بارکد رو دیدیم. کلی سرگرم شدیم و خندیدیم .بعدم پیاده رفتیم تا شاهچراغ.اصلا حس زیارت نداشتم.رفتیم داخل یهو حس زیارت اومد.وقتی داشتم زیارت میکردم یهو یه چیزی به دلم افتاد.همینطوری یهویی یه عهدی با خدا بستم.اولش گفتم خدایا فلان چیزو بده به من من قول میدم بعد از اینکه اونو دادی فلان کار رو انجام بدم.دیدم دارم با خدا معامله میکنم. گفتم نه خدا من شروع میکنم فلان کار رو انجام میدم تو هم فلان چیزو بده.یه ذره بهتر شد.کلی کلنجار رفتم با خودم که مریم حالا میتونی تو؟نزنی زیرش؟ تو دلم غوغا بود.وقتی از کنار ضریح اومدم بیرون حالم بدجوری منقلب شده بود.ولی عهد بستم.عهد بستم و پای عهدمم میمونم.از خود خدا خواستم کمکم کنه عهد نشکنم.تا ببینیم خدا چه بخواد و چه بشه
- ۹۵/۰۵/۰۸