روز بد
یه اخلاق بدی که دارم اینه که اگه عصبانی باشم میزنم همه چی رو خراب میکنم.عصری سر یه جریانی اعصابم بهم ریخت،الان زهرم رو به خواهر کوچیکم ریختم.چنان دادی سرش کشیدم که بی حرف باهام قهر کرده و رفته اون طرف سالن نشسته!!
امشب ما تنهاییم.مامان و بابام یه سفر دو روزه رفتن.داداش هم با دوستاش شام بیرونه.اولش قرار بود زود بیاد ولی من بهش اطمینان دادم که ما نمیترسیم و ما مشکلی نداریم و ما فلانیم و ما چنانیم.
اصلا امروز روز خوبی نبود.همون اول صبح بی دقتی کردم،با چنان شتابی شیلنگ آب رو مستقیم گرفتم سمت حوض که یکی از ماهیا زهره ترک شد و از ترس مرد.واقعا زهره ش ترکیده بود!شکمش سبز شده بود.کالبد شکافی کردم،دیدم بله! البته من نیتم این بود که آب حوض اکسیژن دار شه.
بعد با یلدا (خواهر زاده) دعوا کردیم در حد قهر! ما دوتا خیلی باهم دوستیم ولی امروز یلدا باهام قهر کرد و سر ناهار هم ازم رو بر میگردوند.اما چون بچه ست و دلش کوچیکه،بعد ناهار قلقلکش دادم و آشتی کردیم
بعد عصر باز یه جریانی بود خوشم نیومد،خلقم تنگ شد
الانم که سر فاطمه داد زدم
نه تنها امروز، بلکه کلا این هفته،هفته ی بسیااار مزخرفی بود،همش درد کشیدم و عرق سرد از سر و روم می ریخت. ۳ تا آمپول زدم و دارو میخورم هنوز و همه ی اینها گواهی بود بر این تئوری خنده دار خودم که من وقتی توی جمعی باشم فرداش مریض میشم.حالا این مریض شدنم علت مشخص داشت ولی خب ذهن من دیگه به این چیزا کاری نداره و این تئوری هی بیشتر و بیشتر جون میگیره.این سری مامانم هم متوجه این موضوع شده بود ولی با حالت طنز به این موضوع نگاه میکنه.مسخره میکنه در واقع!
حالا اگرم توی جمع بودن و به چشم اومدن نباشه انرژی که هست،تلقین که هست.چرا هر بار پیش میاد؟چرا وقتی اسفند دود میکنیم حالم خیلی بهتر میشه؟
نه اینکه من صفات خیلی در چشم رونده ای :)) داشته باشم،نه! من انرژی مد نظرمه.
کاش حوصله و ذهن آزاد داشتم و بیشتر توضیح میدادم:/
- ۹۵/۰۴/۳۱