زندگی بهتر

۱۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است


یکی یه حرف نامربوط بهم زد، میتونستم جوابشو بدم اما گفتم ولش کن! این بچه ست، حالا یه چیزی گفته! 

کاش میتونستم در برابر همه همینطور رفتار کنم...


# آقای_فیروزی 

  • ۵ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۹:۴۷
  • مریم

+ چند سال پیش دوستم یه مدل شیرجه زدن بهم یاد داد که خیلی قشنگه.به درد عمق حداکثر 2 متر میخوره. باید تو آب گارد بگیری و با کف پا به کف استخر فشار بیاری بپری بالا و با سر و خیلی تیز بری زیر آب.وقتی شکمت خورد کف استخر تا جایی که تونستی مستقیم میری جلو بعد پاها رو باز میکنی و خیلی آروم و خوشکل میای بالا.این صحنه ی بالا اومدنش خیلی قشنگ و رویاگونه ست.

این دوستای جدیدم که باهاشون میرم استخر یه بار این حرکتو دیدن و دیگه ول کن نیستن.هر سری چند بار براشون شیرجه میزنم.کمرم درد گرفته.شاید حرکت اصولی و درستی نباشه! مثل اینکه بدنم داره آلارم میده که این کار رو ترک کنم !

+ کسی داره بهمون شنا یاد میده که خیلیا آرزوشونه مربیشون باشه ، من خیلی خوش شانسم

+چند روز پیش داشتم تو پیاده رو با دو تا از دوستام میومدم.یکی از پسرای سال بالاییم رو دیدم،اونم منو دید.گفتم سلام آقای فلانی.حتی سرشو بلند هم نکرد.فقط گفت سلام و رفت.حالا همین تو دانشکده بشدت پر رو هست و با چشم میخواد آدمو بخوره! یعنی یه حرکاتی ازش دیدم که این رفتارش برام خیلی عجیب بود! انگار فقط قصد ضایع کردن من پیش دوستامو داشت.خوبه دیگه بهش سلام ندم حالش جا بیاد؟


  • ۸ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۵۱
  • مریم

امروز صبح یاسمن رو دیدم و هدیه هاشو دادم .خیلی ذوق کرد.مثل اینکه اصلا توقع نداشت کادو بدم بهش ! چون چند تا آیتم هم بود که دیگه کلا کف کرده بود!

  • ۳ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۵۱
  • مریم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۷
  • مریم

یاسمن بعد از 9 ماه برگشته ایران و قراره این هفته همدیگرو ببینیم.قبل از رفتنش یه جشن گرفت که نمیدونم عروسی بود یا گودبای پارتی یا چی که من نرفتم.خودم دوست نداشتم برم.با اینکه یاسی رو دوست داشتم اما انگار از بودن تو جمعی که برام غریبه بود معذب بودم . فقط خودمو دعوت کرده بود،بدون خانواده! دردسر های رفت و آمدش و اینکه قطعا مراسم تا نیمه های شب طول می کشید و من اون موقع شب چطور میخواستم برگردم ،جای بسی تفکر داشت.ضربه ی آخر رو پیشنهاد یاسمن زد که گفت شبش بیا خونمون و فردا برو! دیگه خیلی بهم برخورد و جای هیچ شکی برای نرفتنم باقی نموند.
ولی همین منی که دارم اینجوری میگم وقتی یاسمن از ایران رفت نشستم زار زار گریه کردم.چون بینمون یه پیوند عاطفی برقرار شده بود و منم آدمی نیستم که از کسی دلخور باقی بمونم.

یه مقدار پول کنار گذاشتم که براش کادو بخرم.با خودم فکر کردم که چطور میشه یاسمن رو خوشحال کرد.تصمیم گرفتم یه کوله پشتی چرم کوچولو بگیرم و توش یه سری چیزا بذارم.از جمله یه کتاب،یه عروسک کوچیک و خاص یا یه مجسمه ی فانتزی،یه بسته پاستیل و یه لباس 
فعلا اینا به ذهنم رسیده ولی خیلی کمه و باید براش وقت بذارم ببینم چی میشه به این لیست اضافه کرد.

دوست داشتم یه آلبوم از عکسامون براش درست کنم اما متاسفانه ما اصلا آدمای عکس بگیری نیستیم و اون سه چار تا عکسی هم که داریم ضایعست و ارزش چاپ کردن نداره :دی



  • ۷ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۱۹
  • مریم

آدم بعضی از شعرای سعدی رو که میخونه دلش میخواد از شدت عشق همون وسط غش و ضعف بره،بعضی شعراشم یه جوریه که بعدش باید داروی ضد افسردگی خورد.

اگه تا حالا سراغ شعرهای سعدی نرفتید که نصف عمرتون بر فناست.منصور ضابطیان یه پادکست درست کرده به اسم" سلام آقای سعدی" میتونین از کانال تلگرامش دانلود کنید و اطلاعاتتون رو درباره ی سعدی بالاتر ببرید.کلا پادکست حال خوب کنی هست،پیشنهادش میکنم.

من با اینکه سعدی رو خییییلی دوست دارم و هیچ شاعری برام مثل اون نیست اما آرامگاهش رو دوست ندارم.حس مردگی بهم میده.انگار وقتی میری اونجا سعدی معذب میشه!! 


+ یه زمانی اردیبهشت ماه، وقتی تو پیاده رو های شیراز راه میرفتی همینجوری از بوی بهار نارنج مست میشدی،امسال بهار رو درختا نیست،نه اینکه از اول نارنجا شکوفه نداده باشن،نه! یه عده آدم بیخود و خودخواه ریختن بهارنارنجا رو چیدن که بریزن تو چایی یا باهاش مربا درست کنن.


++ لینک کانال تلگرام منصور ضابطیان: mansourzabetian@



خیلی بی ربط نوشت: دوستم زنگ زده میگه مریم میای بریم بازی بارسا و رئال ببینیم؟اصلاً تصورشم سخته من بشینم کنار یه دختر فوتبال ببینم! فوتبال دیدن فقط با پسرا میچسبه:دی

  • ۴ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۴
  • مریم