زندگی بهتر

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

آلارم گذاشتم که ساعت ۹ پاشم مستند" هیجان" شبکه ی مستند رو ضبط کنم.بابام زود میاد میگه چه خبر شده امروز سحر خیز شدی؟میگم میخوام یه برنامه رو ضبط کنم.میگه من میخوام اخبار نگاه کنما!!! گفتم باشه من اینو میزنم ضبط شه بعد میزنم اخبار،این خودش ضبط میشه! 

بعد دیدم وقتی داره ضبط میشه فقط ۱۰ تا شبکه در دسترس هستن و شبکه ی یک هم جزء لیست نیست!

هیچی دیگه بابام گیر داد که میخوام اخبار ببینم و راضی هم نشد! منم گفتم حالا این همه اخبار میذاره باز،بذار اینو ضبط کنم! نذاشت و هی ناراحت بازی درآورد!

منم کنترل رو گذاشتم و قهر کردم دوباره اومدم خوابیدم! بابامم رو به مامانم میگه ببین صب اول صبی بدخلقی میکنه!!!(من بدخلقی میکنماااا اونا خیلی خوش خلق و کول و باحالن!)بعد هی صدام میزنن بیا ضبط کن اخباره چیزی نداره! منم عصبانی،از همین جا داد زدم لازم نکرده،اخبارتونو ببینید یه وقت خدای نکرده خبری از زیر دستتون در نره!

دوباره میگن بیا ضبط کن،دوباره داد میزنم ولم کنین،من از اولش میخواستم.میگه ۴ دقیقه ش گذشته فقط! بعد دوباره میگن فلشتو در بیاریم؟دیگه من جواب نمیدم.من قهر کردما،هی باهام حرف میزنن نمیذارن درست قهر باشم، غصه بخورم واسه خودم!!!!

 الان اخبار لعنتی تموم شد،هیچ خبر درست و حسابی هم نگفت! 

کارد بزنی خون من در نمیاد


+ این نیمه ی گور به گور شده ی من اگه هی بخواد اخبار ببینه و کنترل بگیره دستش، دو نصفش میکنم که بشه یک چهارم! کنترل رو میکنم تو حلقش اصلا! 

  • ۵ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۳۲
  • مریم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۳۱
  • مریم

دچار دایی زدگی شدم:))

من شش تا دایی دارم که امروز  رفتیم خونه ی ۴ تاشون عید دیدنی،اون دو تا رو هم خونه ی یکی از دایی ها دیدیم! هر طرف رو نگاه میکردم یه دایی می دیدم:))


+ به دایی امیرم حسودیم شد.یه دختر ۶ ماهه داره انقد گوگولی و خوشکل و خوش خنده ست که آدم دوس داره درسته قورتش بده

  • ۴ نظر
  • ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۲
  • مریم

مهمون داریم،عمه و شوهر عمه م

من و خواهر کوچیکه بعد از شام ظرفا رو شستیم و اومدیم تو اتاقمون،دیگه بیرون نرفتیم.من با گوشیم دارم فیلم inglorious bastards رو می بینم و فاطمه با لپتاب من داره فیلم brothers رو می بینه

الان مامان و بابام هر کدوم جداگونه اومدن میگن که خیلی عصبانی هستن که نرفتیم بیرون و کار خیلی بدی کردیم و... 

بابام که تهدید هم کرده که حسابمونو میرسه

آقا ما باید کیو ببینیم؟نه به موضوع حرفاشون علاقه داریم نه صدای بلندشون! تلویزیون نگاه نمی کنیم و از صدای بلند تلویزیون هم متنفریم! هیچ حرف مشترکی هم با عمه و شوهرش نداریم! شکنجه ست مگه؟



  • ۲ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۹
  • مریم

- مریم خانم،مریم گلی،میدونی که من چقد تو رو دوست دارم

من:خیلی ممنون زن دایی:)

- تو هم انقدری که من دوستت دارم و دلم برات تنگ میشه،دلت واسه من تنگ میشه؟

من رو به زن دایی: :||||

رو به مامان: من چی بگم؟؟:~

مامان رو به زن دایی: مریم همیشه به یادتونه



+ در جواب محبت قلمبه سلمبه چی باید گفت؟

نه،من دلم براش تنگ نمیشه،اصلنم دوسش ندارم،تازه بعضی وقتا ازش بدم هم میاد! 

  • ۳ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۶
  • مریم

محور های اصلی بحث ها و صحبت های بابای بنده در دید و بازدید های عید امسال:

چای لاغری سهله و اثری که روی چربی های شکمی بابا گذاشته

رژیم بابا که قبلا پلو رو با نون میخورده اما الان فقط پلو میخوره،اونم نصف میزان سابق

تاکید بر این موضوع که شیرینی نمیخوره و شیرینه بده و فلانه

آیت الله نخودکی و داستان ها و حکایات مربوط به ایشون و اینکه شیعه بودن چه خوبه و شیعه جهنم نمیره و.... 

تمامی نکات ایمنی که باید در هنگام سفر رعایت بشه از بستن کمربند تا نخوردن فست فود

اضافه شدن شبکه ی جدید به لیست شبکه های تلویزیون و اچ دی شدن شبکه ی مستند




+لازم به ذکر است که تمامی این سخنرانیها با صدای بلند انجام میشه!!! و چای لاغری سهله و رژیم و شیرینی نخوردن بابا،پایه ی ثابت صحبت ها در هر مهمونی هست و خواهد بود

+ اعصاب فولادینم آرزوست:)))




  • ۱ نظر
  • ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۱۹
  • مریم

من همون قبل از عید پیشنهاد دادم روز دوم فروردین همه ی فامیل تو باغ یکی از فامیلا جمع شیم،دور همی،تا عصر،خوش باشیم و خوش بگذرونیم،عید رو به همدیگه تبریک بگیم،همدیگرو ببینیم و ببوسیم و یه آش رشته هم بخوریم و خلاص! همه گفتن آره چه ایده ی خوبی ولی عملی نشد که! کسی به تغییر روی خوش نشون نمیده

حالا باید هی پاشی بری عید دیدنی،ماچ کنی،ماچ بشی،شیرینی و آجیل بهت چشمک بزنن،درباره ی مسائلی که بهت ربطی ندارن یا علاقه مند نیستی حرف بزنی و از کارات عقب بمونی یا برعکسش که مهمون میاد و.... 

خنده دارترین قسمتش اینجاست که مثلا ما دیشب رفتیم خونه ی داییم عید دیدنی،داییم اینا امروز صب پاشدن اومدن خونه ی ما عید دیدنی!!! بعد جالب اینجاست داییم خیلی جدی دوباره میگه سال نو مبارک ایشالا سال خوبی داشته باشید:))

  • ۳ نظر
  • ۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۱
  • مریم

فکرشو بکنید من لحظه ی تحویل سال کجا بودم!

بابام میگفت بنده خدا تو رختخوابت میموندی بهتر از این بود که اون توو باشی:))))))))

ولی من ثابت میکنم که امسال سال خوبیه،خوب که نه،عاااالیه

 سالی که با همچین طنزی شروع بشه دیگه معلومه که چه سال خوبیه دیگه:)))))))

  • ۴ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۳۶
  • مریم