زندگی بهتر

میخواستم بیام براتون بنویسم که مامان و مخصوصا بابام خیلی نگران ازدواج من هستن و هرچند وقت یه بار که میرم خونه تا منو می بینن یادشون میفته به مجرد بودن من و ابراز ناراحتی میکنن که دیگه داره دیر میشه.... و براتون کلی افاضات بکنم که من خودم فکر نمی کنم داره دیر میشه و دوست ندارم ازدواج کنم و کلی فلسفه ببافم و آخرش حق رو به خودم بدم اما الان توی راهرو یکی از این دانشجوهای ارشد سرگردون رو دیدم که سر صبحی از من میپرسه امتحان دکترا ندادی؟ چرا؟ نمیخوای هیچوقت درس رو ادامه بدی؟ میخوای همینطوری کار کنی؟ و فکر و ذهنم رفت یه سمت دیگه ...

در جواب اون سوالش که گفت چرا امتحان ندادی گفتم "دوست نداشتم" که یه بیان دیگه از همون دلم نخواست خودمونه و بقیه ی سوالا رو هم با نگاه منزجرانه و عاقل اندر سفیه و کم محلی پاسخ دادم. من موندم واقعا بعضیا کی میخوان سرشونو از زندگی آدم بکشن بیرون؟ من به چند نفر باید جواب پس بدم؟ 

اما...

من وقتی کنکور کارشناسی دادم با علاقه رشته ی بیولوژی رو انتخاب کردم و تمام فکرم این بود که از ایران برم و یه جای خفن دکترا بگیرم. یعنی مهاجرت تحصیلی از همون هجده نوزده سالگی جزئی از برنامه های من بوده. اما خب انقدر درس خوندن رو کش دادم و بعد هم رفتم ارشد یه رشته ی سخت که به زور سه ساله تموم شد رو گرفتم که دور شدم از هدفم. حالا اما دارم تلاش میکنم ببینم خدا چی میخواد. اینا رو نمیتونم به اطرافیانم بگم.

و اینکه دو پست قبل از این از دغدغه هام نوشته بودم، از فشارهای روحی. از راننده سرویس و صاحبخونه و نگهبان سر کوچه و همکارم نالیده بودم . حالا که فکرشو میکنم میبینم همه تا حد زیادی حل شدن. نه اینکه راهکار خاصی بوده برای حلشون، فقط بی توجهی و عوض کردن اولویت ها و دایورت کردن بعضی افراد به بعضی احشاء داخلی بدن قضیه رو ساده کرد.


  • مریم

* پریروز موندم دانشکده تا عصر

 بعدازظهری در حال استراحت بودم دیدم صدای جیغ یه زن داره از توی خیابون میاد. خسته بودم محل نذاشتم. دیدم باز تکرار شد. کنجکاو شدم ببینم کیه، از پنجره پایینو نگاه کردم( ما طبقه هشتیم)

توی پیاده رو یه خانم چادری ایستاده بود یه ماسک سفید هم زده بود روی دهنش، وقتی کسی از کنارش رد میشد یه کم دور و برش رو نگاه میکرد وقتی مطمئن میشد کسی نگاهش نمیکنه جیغ میکشید.

بعد اونایی که از کنارش رد شده بودن برمیگشتن اطرافو نگاه میکردن ببینن صدا از کجاست!



** عصرش توی اتوبوس یه دختر جوون و یه خانم مسن صندلی جلوی من نشسته بودن که باهم هیچ نسبتی نداشتن

گوشی دختره زنگ خورد بعد شروع کرد صحبت کردن، معلوم بود با یه پسره داره حرف میزنه که ظاهرا قالش گذاشته، دختره شاکی بود خیلی. تلفن رو که قطع کرد خانم بغلیه شروع کرد نصیحت کردن که تو هم مث دختر منی و قصد بدی ندارم از زدن این حرف اما پسرا اهل سوء استفاده هستن و حیف توئه و ... بعضی حرفاشو هم در گوشی به دختره میگفت. من از پشت سرشون حس کردم دختره معذب شده اما لام تا کام حرف نمیزد. 

موقعیت طوری بود که من هم حتی معذب شده بودم و دلم میخواست به خانمه بگم ممنون اما این موضوع به شما مربوط نمیشه! 



***  ما آخرش نفهمیدیم اینایی که عزیزانشون رو از دست میدن دم به دقیقه تو تلگرام و اینستا چیکار میکنن؟؟ 

یکی از بچه های خوابگاه دیروز مامانش فوت شده، عکس پروفایل تمام اکانت های سوشالش رو عوض کرده عکس مامانشو گذاشته

یه پست هم گذاشته اینستا اونم عکس مامانشه و یه شعر بلند بالا هم گذاشته تو کپشن!! تلگرام هم آنلاینه!

خب حالا سوال من اینه کسی که مامانش رو از دست داده چطوری گوشی به دسته؟

نمیفهمم اصلا


**** و کلام آخر 

ببینید دوستان من

به هیچ رفیقی نباید بیش از حد نزدیک شد

  • مریم

این روزا همه دارن از فشار اقتصادی مینالن 

اما من میگم فشار اقتصادی خیلی بهتر از راننده سرویس بدقول و بی نظمه

راننده سرویس بدقول و بی نظم خیلی بهتر از صاحبخونه ی خسیس و حساسه

صاحبخونه ی خسیس و حساس خیلی بهتر از یه همکار کنجکاو و رو اعصاب و خشک مقدسه

همکار کنجکاو و رو اعصاب و خشک مقدس هم خیلی بهتر از نگهبان فضول و بی ادب سر کوچه ست

اینا همه برای من فشار روحی هستن. چیزایی که مستقیم روی روان آدم تاثیر میذاره. فشار اقتصادی رو میشه تحمل و حتی مدیریت کرد اما اینکه یه آدم بخواد با خودخواهی هاش اذیتت کنه رو تقریبا هیچکاری نمیشه کرد

به هر حال برام دعا کنید

چون من یه آدم حساسم که افتادم بین آدم های پوست کلفت. اوایل این قضایا به حدی اذیتم میکرد که به هرکی میرسیدم باید براش درددل میکردم. الان بهترم اما هنوز نمیتونم به خودم بقبولونم چنین آدمایی اطرافم هستن و من مجبورم تحملشون کنم. راه کنار اومدن با این شرایط رو پیدا نکردم . 

زندگی بهتر برای من یعنی آرامش و شادی. با قبل که مقایسه میکنم الان هر کدوم رو زیر پنجاه درصد دارم. 

چی میتونه من رو از این شرایط نجات بده؟ نمیدونم 

  • ۲ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۳
  • مریم

امروز یه جمجمه و چند تا تیکه استخون از تخت جمشید فرستاده بودن واسه استادم که سن و جنسش رو تشخیص بده.کار استاد من این نیست و اصولا یه آنتروپولوژیست باید نظر میداد اما خب از دیدگاه آناتومی هم میشد به نتیجه رسید.

من قبلش دو تا مقاله خونده بودم و تا جمجمه رو دیدم تشخیص دادم که مربوط به یه خانم هست. اما تشخیص سنش از عهده ی من خارج بود. دیگه استاد دونه به دونه نشانه ها رو بررسی کرد و در نهایت فهمیدیم  یه زن بیست و چند ساله بوده.

تو قسمت پشتی سرش جای دو تا ضربه بود. یعنی جمجمه ش ضربه خورده بود.شبیه ضربه ی تبر . جلوی پیشونیش هم سوخته بود. اولش که سوختگی رو ندیده بودیم براش داستان ساختیم که توسط شوهرش با تبر به قتل رسیده! اما بعد داستان رو اینجوری عوض کردیم که  طی حمله ی اسکندر به پرسپولیس کشته شده و تو آتیش سوخته. اسکندر لعنتی! اصلا شاید آدم مهمی بوده. کسی چه میدونه؟

کاش علم میتونست داستان زندگی کوتاهشو برامون فاش کنه.کاش امشب میومد به خواب استاد و هویتش رو بر ملا میکرد. کاش ...


+من که هنری ندارم اما شما براش داستان بسازید

+عکس شماره ی یک توی نمای پشتی جمجمه جای اون ضربه ای که گفتم معلومه

+عکس شماره ی دو  نمای جلویی جمجمه با دندونهایی کاملا سالم و مقاوم و قسمتی از پیشونی که سوخته

  • ۴ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۲۵
  • مریم

من میدونم وقتش رسیده یه تکونی به خودم بدم و بشم همون مریم با انگیزه و خوشحال سابق که همه به لبخند های دائمیش حسودی میکردن. میدونم که باید بعضی نشانه ها رو از زندگیم پاک کنم. دنبال بعضی چیزا نرم. میدونم که باید مقدمات یه تغییر خوب رو فراهم کنم اما تنبلیم میاد. در ناخودآگاهم میل دارم به همین رکودی که درش هستم. به فکر کردن به نشد و نمیشه ها. میل دارم به غمگین بودن.

یادم میاد یه زمانی واسه اینکه حال خودمو خوب کنم شادی رو فیک میکردم. تو آینه الکی لبخند میزدم. به آدما محبت میکردم. قدردان کوچکترین نعمت های خداوند بودم. با عشق به طبیعت اطرافم نگاه میکردم. نتیجه هم گرفتم. اون شادی برام واقعی شد. یاد گرفتم مثبت بودن و خوش بودن رو . شاید فکر کنید چون با این روش به دستش آورده بودم از دستش دادم اما نه. خودم دلیل رفتنش رو میدونم.

الان اگه از بیرون به زندگی من نگاه کنید می بینید همه چیز خوبه. درسم تموم شده، رفتم سر کار، مستقل از خانواده دارم زندگی میکنم، تنها نیستم، هدف دارم برای آینده م.

به نظر خودم هم همه چی خوبه اما قدرش رو نمیدونم. حسی شبیه به دلمردگی یا پوچی دارم. اما دلمرده و پوچ نیستم. احساس میکنم افتادم تو دام .یه جور تله ی ذهنی برای گند زدن به آینده م .

چیزی که میخواستم از اول بگم اینه که با وجود دونستن همه ی اینا من نمیتونم مثلا از همین لحظه تصمیم بگیرم زندگیمو اصلاح کنم. باید تو یه حالت انگیزشی قرار بگیرم. مثلا حین پیاده روی سریع، یا بعد از مدیتیشن، یا جلوی آینه .

اما یه حسی بهم میگه امروز روزشه. استارت بزنم تغییر رو. از شروع همین نوشته 

من همون مریم قبلی نمیشم. یه مریم بهتر میشم :)


  • ۲ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۲۴
  • مریم

- نیستید تو کلاس،حواسا پرته! نمونه ش ایشون...
+ اینطوری نگاش نکنید استاد،رتبه ی ده کنکوره!!
- رتبه ی ده باشه یا هزار، فعلا که سرش تو گوشیه!!!
  • ۸ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۵۹
  • مریم

خب درسی که امروز گرفتم اینه که هر آدم خوش اخلاقی لزوما آدم خوبی* نیست!

خوش اخلاقی فقط یکی از ویژگی های اخلاقیه که البته خیلی از ویژگی های خوب دیگه هم در اغلب موارد با خودش میاره اما باید یادم باشه که جنبه های مختلف آدما رو ببینم و همچین گول خوش اخلاقیشون رو نخورم! 


*حالا اینکه آدم خوب از نظر من چه جور آدمی هست هم بماند ؛)

  • ۳ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۰۸:۱۳
  • مریم

ما در کشوری زندگی می کنیم که مردمش هم از دزد میترسن و هم از پلیس ....

و اینه که فاجعه به بار میاره

  • ۱ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۵۷
  • مریم

از آدمایی که زیاد سوال میپرسن و اتفاقا سوالات خصوصی هم میپرسن هیچ خوشم نمیاد. 

خونه ت کجاست؟ چقد اجاره میدی؟ خوبه؟ راحتی؟حقوقت چقدره؟ ماشین داری؟ برنامه ت واسه آینده چیه؟ ازدواج نمیکنی چرا؟ ازدواج خیلی خوبه هاااا، راستی گفتی چند سالته؟ بهت میخوره فروردینی باشی! فروردینی مغرور! نه؟ فروردینی نیستی؟ پس متولد چه ماهی هستی؟

اهل نماز و روزه هم هستی؟ به آخرالزمان اعتقاد داری؟ 

خونه بودی؟ عه تعطیلات شیراز موندی؟ حسابی استراحت کردی پس! خانواده رو کشوندی شیراز آره؟ 

گفتی چند تا خواهر برادرید؟ ازدواج کردن؟ شاغلن؟ 

خودت آشپزی میکنی؟ سخت نیست؟ عه چی پختی؟ برنجش چیه؟ گوشت گوسفنده؟ بره یا کهره؟!!!!!!!

چی ؟ غذای گیاهی؟ نکنه وجترینی؟ بنظرم اشتباه میکنی، گوشت بخور! حقوق حیوانات؟ بنظر من کمال گوسفند در اینه که توسط انسان خورده بشه!

چیه قهوه ست؟ قهوه میخوری؟ قهوه زیادش خوب نیستا! چایی بخور! 

عه بند ساعتتو عوض کردی؟ چند؟ کجااا؟ خوبه، خوش سلیقه ای

کتاب میخونی؟ زبان میخونی؟ درستو چرا ادامه ندادی؟ حیف بوداااا! 

و جالب ترین سوال: دیشب خونه خوش گذشت؟

بعد تازه وقتی هم میخواد صدام کنه میگه خانمِ.... عه... فامیلتم یادم رفت... خانمِ .... 

منم مات نگاش میکنم ببینم کی میخواد دست از این ادا برداره


  • مریم

... پلیز هلپ می بعد از ظهرا نخوابم چرا که وقتی بعد از ظهرا میخوابم شبا تا دو بیدارم. بعد صبحا دلم نمیخواد پاشم و دیرم میشه و نتیجه میشه اینکه ماگ قهوه م که سر کوچه وقتی منتظر سرویسم میخورم تا از سرما یخ نزنم دقیقا جلوی جاکفشی از دستم میفته و قهوه میپاشه رو کفشام...

  • مریم